فیلم سینمایی سگ بند

از اول فیلم فردین و فرزاد را آدم‌هایی می‌بینیم که می‌خواهند هر طور شده به پول برسند و چه جالب که آنها راه خلاف را انتخاب می‌کنند و در انتها سرشان به سنگ می‌خورد، این خط روایی فیک و توخالی چگونه می‌تواند تبدیل به اثر کمدی شود؟ 

سگ بند با استفاده از دو بازیگر کمدی است، یعنی امیر جعفری و بهرام افشاری با دیالوگ‌گویی فیلم را جلو می‌برند و مخاطب را به خنده وادار می‌کنند اما خنده‌ای تصنعی و اجباری با بهره‌گیری از دیالوگ‌های چندپهلو و ادا و اطوارهای مرسوم که بیشتر از آنکه کمدی باشد، ابتذال است.

از سوی دیگر تکلیف فیلمساز با خودش مشخص نیست که آیا می‌خواهد فیلم کمدی بسازد یا اخلاق‌گرا البته ترکیب آن در این اثر جواب نداده است! سگ‌بند متکی به شوخی‌نویسی‌هایی است که به روایت فیلم ربطی ندارد. انگار فیلم تکه‌تکه شده است، یعنی فیلمساز هر جایی کم آورده از یک عنصر تکراری کمک گرفته اما جواب نداده است!

توجه کنید که از اساس قصه و شکل‌گیری آن مشکل دارد، یعنی در سکانس‌های آخر فرزاد به فردین می‌گوید من شیشه تولید می‌کنم که بقیه مصرف کنند نه برادرم! اضافه کنید که در پرده آخر(زمستان) یعنی زمانی که این دو برادر مواد مخدر تولید می‌کنند، فیلم از فاز کمدی خارج می‌شود و انگار کارگردان می‌خواهد با استفاده از کاراکتر فرزاد که از اول فیلم او را نادان و ابله دیده‌ایم، درس اخلاق بدهد و در آخر دو برادر متحول می‌شوند و دست از خلاف کردن می‌کشند.

“سگ بند” نام یکی از فنون کشتی است و نام این فیلم نیز از همین فن گرفته شده. بنابراین – با توجه به تاریخچه کشتی کشورمان – از روی همین عنوان، می توان انتظار داستانی درباره حفظ شرافت را داشت. این فیلم، درباره دو برادر با نام های فردین (با بازی امیر جعفری) و فرزاد (با بازی بهرام افشاری) است که بعد از مرگ پدرشان، رضا عیاران (با بازی زنده یاد سیروس گرجستانی)، که به عنوان مردی جوانمرد و خیر شناخته می شد، در باتلاقی از قرض و بدهی گیر می کنند و تنها راه نجاتی که پیش رویشان وجود دارد، وارد شدن به دنیای خلاف است.

این خلاصه داستان، شاید در نگاه اول کلیشه ای و تکراری به نظر برسد، ولی مهران احمدی موفق شده به خوبی به این پیشفرض، درگیری و چالش ببخشد. به همین دلیل، فیلم اصلا در طول دقایق افت نمی کند و تماشای آن، در تک تک لحظات، از اول تا آخر، سرگرم کننده است (یک ویژگی مهم که این روزها نه فقط سینمای ایران، بلکه سینمای کل دنیا، گاهی آن را فراموش می کند).

لازم است بدانید در خلاصه داستان رسمی که از فیلم سگ بند منتشر شده، ما با چنین جمله ای روبرو هستیم: «هرگز گول اسم و ظاهر آدما رو نخورید؛ لشکر هیتلر با اون عظمت اسمش نازی بود!» هرچند این جمله چندان موفق به وسوسه کردن مخاطب به تماشای فیلم نمی شود، چرا که این جمله قبلا چندین دفعه در فیلم های ایران تکرار شده و علاوه بر این، اصلا منطقی نیست! چون اسم لشکر هیتلر اصلا نازی نبود؛ بلکه “ناتسی” بود! بهتر بود به جای این جمله، که اگر صادق باشیم، اصلا ربط چندانی به داستان ندارد، جلوه جذاب تری از پیشفرض فیلم منتشر می شد.

امیر جعفری و بهرام افشاری به عنوان دو نقش اصلی، می درخشند و در نقش هایشان فرو رفته اند. شیمی بین این دو نفر خیلی خوب از آب در آمده و جای تحسین دارد که در فیلم سگ بند، از ترکیبی تازه استفاده شده (قبلا امیر جعفری و بهرام افشاری را آنچنان کنار هم ندیده بودیم) و کارگردان با تنبلی سراغ زوج های معروف نرفته (مثلا اخیرا مدام سام درخشانی و پژمان جمشیدی را کنار هم می بینیم). همچنین زنده یاد سیروس گرجستانی به عنوان آخرین حضورش در یک فیلم سینمایی، شاید چندان متفاوت ظاهر نشده باشد، اما به یاد ماندنی است.

سایر بازیگران نیز در دقایقی که حضور دارند، عملکرد خوبی را از خود نشان می دهد؛ ولی از آنجا که داستان کاملا روی فردین و فرزاد تمرکز کرده و مشغول پردازش به شخصیت و رابطه آنها با هم است، بقیه فرصت آنچنانی برای درخشش ندارند. البته، منظورم این نیست که سایرین حضور بی فایده ای دارند و شخصیت هایشان در طول داستان فراموش می شود؛ در واقع، داستان فیلم سگ بند، بیشتر از هر چیز دیگری، درباره مسیری است که دو برادر طی می کنند. بنابراین، زمانی که نیازی به یک کاراکتر نیست، خیلی نامحسوس از مرکز توجهات کنار می رود و به عبارت دیگر، بلاتکلیف نمی ماند.

بلاتکلیفی شخصیت ها، مشکلی است که در بسیاری از فیلم ها و سریال های ایرانی دیده می شود. گاهی اوقات، یک شخصیت صرفا برای گفتن یک جوک بامزه خلق می شود و بعد از اینکه وظیفه اش را انجام می دهد، تیم فیلمنامه دیگر نمی داند با او چه کار کند و بنابراین بدون اینکه از آن شخصیت بهره ای بگیرد، مدام او را بی هدف و بیهوده به اینور و آنور می کشاند. خوشبختانه، این اتفاق در فیلم سگ بند نیفتاده و هر کدام از کاراکترها، نقشی کلیدی در داستان ایفا می کنند و حضورشان، در اغلب اوقات، مثل یک وزنه اضافی حس نمی شود.

این ساده‌انگاری در ساخت فیلم کمدی تبدیل به فاجعه‌سازی شده است. اساساً این گونه از فیلم‌ها مواد تهیه یکسانی دارند: حضور دو بازیگر کمدی با تیپ‌های فیلم‌های قبلی، نداشتن فیلمنامه به شکل استاندارد، استفاده از بداهه در روایت و شوخی‌نویسی کوچه و خیابانی، داشتن یک لوکیشن خارجی که اگر تایلند باشد، چه بهتر

آثاری مثل سگ‌بند نه تنها توهین به شعور مخاطب است بلکه باعث تنزل سلیقه مخاطب می‌شود، از آنجا که با ۴۵هزار تومان پول بلیت سینما پرفروش بودن دیگر معنا ندارد و قطعاً چند هزار نفری که برای دیدن این فیلم به سینما رفته‌اند، یک ساعت بعد از پایان آن نمی‌توانند یک دیالوگ از آن را به یاد بیاورند. در اجرا نکته مثبت و حائز اهمیتی دیده نمی‌شود و در بازی‌ها هم انگار کارگردان نقشی نداشته است و عدم هماهنگی حتی میان جعفری و افشاری دیده می‌شود. این فیلم برای احمدی گام رو به جلویی محسوب نمی‌شود. سگ‌بند ضعف‌های بیشتری نسبت به «مصادره» دارد و نمی‌تواند بیشتر از یک اثر بسازو‌بفروشی باشد.

همانطور که در ابتدای متن اشاره کردم، فیلم سگ بند نقاط قوتی دارد که باعث شده اند این فیلم کمدی نسبت به سایر کمدی های ایران، اثری متفاوت باشد. اول از همه، فیلم سگ بند، داستان دارد. این فیلم، از موقعیت های خود داستان و از همان چالش های مشخصی که کاراکترها با آنها درگیر هستند، لحظات کمدی اش را استخراج می کند، نه اینکه یک روز نویسنده یا کارگردان چند جوک در اینستاگرام ببیند و تصمیم بگیرد آن جوک ها را به یک فیلم تبدیل کند، بدون اینکه ذره ای به قصه پروژه اهمیتی بدهد.

قصه گویی در فیلم سگ بند از همان لحظات ابتدایی شروع می شود و تا آخرین لحظه ادامه پیدا می کند: در ابتدا، ما مرد شرافتمند محله، رضا عیاران را می بینیم که در زورخانه، برای یکی از هم محله ای ها، گل ریزان به پا می کند و دو پسرش، با غرور کنار او راه می روند.

برادر بزرگتر، از آنهایی است که پدرشان را قهرمان می بینند، پدری که الگوی تمام و کمالشان است و هر کاری از دستشان بر می آید انجام می دهند تا مبادا اسم پدر لکه دار شود. از طرف دیگر، برادر کوچکتر جوانی بی اعصاب است که نسبت به برادرش، طرز تفکر انعطاف پذیرتری دارد و تاحدود زیادی آب زیرکاه است.

رضا عیاران از دنیا می رود و تمام چیزی که برای بچه هایش به جا می گذارد، یک کارگاه است و یک عالم بدهی. این غافلگیری در همان ابتدای فیلم، دقیقا به همان اندازه که ملموس است، به همان اندازه شخصیت ها را زیر بدبختی و فشاری که به طرز غم انگیزی، خنده دار است، قرار می دهد.

در ادامه، می بینیم که رضا عیاران به همراه فردین و فرزاد و همینطور دخترش، فرزانه (با بازی نازنین بیاتی) مراسم پنجمین سالگرد فوت همسرش را برگزار می کند. در حین این مراسم است که او تصمیم به ازدواج مجدد می گیرد و درست زمانی که همه شرایط برای روایت یک قصه کلیشه ای، قابل پیش بینی و تکراری فراهم شده، فیلم به مخاطب رو دست می زند و ناگهان تمام شرایط را زیر و رو می کند.

دیدگاهتان را بنویسید