نگاهی به فیلم Amelie (سرنوشت شگفت‌انگیز املی پولن)

به نقل از آرتیها فیلم Amelie (سرنوشت شگفت‌انگیز املی پولن) محصول ۲۰۰۱ ساخته‌ی «ژان پیر ژونه» یک فیلم به یاد ماندنی که همانند شیرینی خوشمزه‌ای است؛ خیالی سرخوش که در آن قهرمانی تودل برو بر کودکی غم‌انگیزش غلبه می ‌کند و بزرگ می‌ شود تا برای مردم نیازمند، سرخوشی و برای خود لذت به ارمغان بیاورد. از دسته فیلم‌هایی است که می‌ بینی و بعداً وقتی به آن فکر می ‌کنی لبخند می ‌زنی. «آدری تاوتو»، بچه‌ی بی خانمان شادابی است که به نظر می رسد رازی در خود دارد و نمی تواند آن را حفظ کند، نقش دختر بچه‌ای کوچک که کمبود محبت دارد را بازی می کند.

داستان فیلم امیلی :

فیلم با گذری بر متولد شدن امیلی تا بزرگ شدن او آغاز میشود. از سال ۱۹۷۳ با نمایش پروسه تشکیل لقاح و تبدیل شدن به جنین تا به دنیا آمدن او. پدر امیلی پزشکی در ارتش بوده که این روزها در کارخانه ای در حال کار است و مادر امیلی یک معلم است. امیلی در کودکی خود در تنهایی بزرگ میشود و حتی از در آغوش کشیده شدن توسط پدر و مادر خود نیز محروم است و او در آرزوی این است که پدر مادر او را مورد محبت قرار دهند. در این اتفاق با لمس دستان پدر وقتی که او را معاینه میکند موجب میشود که قلب امیلی به تندی بتپد و این موجب آن میشود که پدر مادر او به این فکر بیفتند که امیلی در کودکی دچار حملات قلبی است اما امیلی فقط محبت میخواهد. امیلی مادر خود را در کودکی از دست میدهد بعد از این اتفاق امیلی تنهاتر از گذشته و پدر او دچار افسردگی میشود. امیلی پس از رسیدن به سن بلوغ تصمیم میگیرد برای امرار معاش در کافه ای مشغول به کار شود و روزگار خود را بگذارند. داستان از اینجا شکل جدیدی پیدا میکند. داستان کاملا بر زندگی زیبای امیلی تمرکز میکند. زندگی که او در يك خانه معمولی و کار در یک کافه شروع میکند. 
او زندگی آرام و کسالت بار خود را دوست دارد و در تنهایی زندگی میکند و همیشه با سوالات احمقانه خود را سرگرم میکند!! او دوست پسری ندارد ولی از چیزهای کوچکی خوشش می آید كه او را سرگرم میکنند، دست کردن در گونی حبوبات، شکستن روی دسر با قاشق، پرتاب سنگ بر روی رودخانه… 

تا اینکه اتفاقی رخ می دهد که زندگی امیلی را دچار دگرگونی می کند، مرگ بانو دی. او به طور غیر مستقیم و پس از افتادن سر شیشه ادکلن خود و برخورد به دیوار یک جعبه پیدا میکند که متعلق به فردی است که سالهای پیش در آن خانه ساکن بوده است. بعد از باز کردن در جعبه او متوجه میشود که این جعبه میتواند یادگاری از دوران کودکی و جوانی آن فرد باشد و تصمیم میگیرد فرد موردنظر را پیدا کرده و آن جعبه را به او پس بدهد و با این عمل خود صاحب این جعبه را خوشحال کند و او را به جوانی سوق دهد! او با پرس و جو از همسایه ها و دیگر جاها سعی در پیدا کردن فرد موردنظر دارد. او پاریس را زیر و رو میکند تا او را پیدا کند! پس از پرس و جوهای فراوان میفهمد اسم فرد مورد نظر بردوتو هست، او را پیدا میکند و به صورت ناشناس جعبه را به او میرساند آن هم در یک باجه تلفن. برتودو بعد از دیدن جعبه و باز کردن آن تمام خاطرات بچگی و جوانی برایش زنده میشود و خوشحال وارد کافه میشود. آنجا با امیلی برخورد میکند و برای او این اتفاق را تعریف میکند. امیلی با دیدن خوشحالی و اشک شوق برتودو خوشحال میشود و حس زیبای کمک به دیگران در وجودش مشتعل ميشود. او تصمیم میگیرد که از این به بعد به هم نوع های خود کمک کند و آن ها را خوشحال کند. او با پیرمرد کوری شروع میکند و او را از خیابان میگذراند و زیبایی های محله را به او توضیح میدهد و او را خوشحال و خندان رها میکند. 



حال دیگر امیلی زندگی اش را صرف کمک به دیگران میکند. کمک به پدر سالمند خود که پس از از دست دادن همسر خود غمگین و افسرده شده است، کمک به همسایه و دوستان و آشنایان خود. حتی او به اذیت کردن دیگران نیز میپردازد چون کسانی را که مورد اذیت قرار میدهد کسانی هستند كه ديگران را مورد ظلم خود قرار میدهند مانند میوه فروش محله!! حالا امیلی به طوری خود را زورو میپندارد.
امیلی به طور اتفاقی عشق را تجربه میکند و قلبش برای پسری میزند که او نیز در زندگیش شگفت انگیز نیست و زندگی معمولی دارد. پسری که تکه های پاره شده عکس ها را جمع میکند و آنها را مانند پازل هایی در کنار یکدیگر قرار میدهد و برای خود یک آلبوم از این عکس ها ساخته است. امیلی به دنبال او میرود اما او سوار موتورسيكلت خود شده و از آنجا میرود اما اتفاقی آلبوم از پشت موتور به زمین می افتد. امیلی با نگاه کردن به آلبوم به زندگی جالب این پسر پی میبرد در آلبوم پر از عکس های مرد ها و زنهایی که عکس هایشان پاره و مثل پازل در کنار هم چیده شده اند. امیلی میخواهد آلبوم را به وی پس بدهد و او را خوشحال کند. امیلی عاشق او شده است عشق را در او پیدا کرده است . 
او در ادامه مجسمه ای از حیاط پدر خود میدزدد و آن را به دوستش واگذار میکند تا این مجسمه را با عکس هایي مزین کند که به مثال مجسمه در حال سفر است و این عکس ها را به پدر خود میرساند تا پدرش با دیدن این عکس ها خوشحال شود!

او به همکار زن خود کمک میکند تا با مردی که هر روز در آن کافه در حال خوشگذرانی و خوردن قهوه است آشنا شود و عشق خود را به آن مرد بدهد و آن مرد که هر روز مزاحم همکار دیگر او میشود او را رها سازد. او با این کار خود همکار و مرد را خوشحال میسازد و اینبار این دو با هم هستند!
امیلی در ادامه سعی بر این میکند که آلبوم را به آن جوان پس بدهد اما باز نیز مخفیانه. امیلی با نگاه کردن به آلبوم عکس ها متوحه موضوعی میشود که بعضی از عکس ها به طور مدام تکرار شده است و به این فکر می افتد که این فرد کیست و چرا صاحب آلبوم این عکس ها را تکرار کرده و است و تکه های پاره آن عکس ها را به هم چسبانده و در آلبوم نگه داشته است؟! امیلی میخواهد آن مرد را پیدا کند و آلبوم را برگرداند! امیلی با یک بازی جالب و با کمان هایی که بر روی زمین کشیده شده است و آن کمان ها پسر را به جایی هدایت میکند با او بازی میکند و پسر را به سوی یک دوربین میکشاند و او از طریق دوربین امیلی که خود را به طوری ناشناس کرده است میبیند که امیلی آلبوم را درون موتور او میگذارد امیلی به او زنگ میزند و از او میخواهد صفحه ۵۱ را ببیند! امیلی به صورت زیبایی چند عکس را در کنار هم قرار داده است و از او پرسیده است که آیا میخواهد او را ببیند؟؟ 
پسر به دنبال فرد ناشناس میگردد! او نيز کم و بیش عاشق شده است و میخواهد سریعا املي را پیدا کند اما نمیداند دنبال چه کسی بگردد. او با ایده ای شروع میکند، با چاپ عکسی که امیلی در آلبوم او قرار داده است، آنها را بر در و دیوار شهر میزند و از مردم درباره این که آیا صاحب عکس را میشناسند يا نه سوال میکند تا امیلی را پیدا کند. امیلی با دیدن این عکس ها سعی میکند آنها را از دیوارها جمع کند. امیلی به فکر فرو میرود که چطور دوباره پسر را به طرف خود جذب کند، به یاد می آورد که پسر عاشق جمع کردن تکه عکس هاست، به سمت عکاسی میرود و با لباس های زوروگونه از خود عکس میگیرد و آنها را پاره کرده و به زیر کیوسک عکاسی می اندازد تا پسر آنها را پیدا کرده و جمع کند در همین حال که امیلی از خود عکس می اندازد فردی وارد آنجا میشود و امیلی با دیدن او تعجب ميكند و خوشحال میشود. او کسی نیست جز فردی که پسر به طور دائم عکس های او را جمع کرده، همان مرد مرموزی که در آلبوم بوده است. بله امیلی فرد مرموز را پیدا میکند و خوشحال از اینکه میتواند به پسر کمک کند تا او فرد مرموز را ببیند تا خوسحالی او را نیز ببیند.


امیلی در ادامه شروع به آزار میوه فروش محله میکند که پسری که در آنجا کار میکند را مورد آزار و اذیت خود قرار میدهد. به طور مخفیانه وارد خانه میوه فروش میشود و وسایل او را جابجا میکند، خمیر دندان او را با کرم تعویض میکند، داخل نوشیدنی او نمک میریزد، دستگیره در را تعویض میکند، سیم چراغ خواب را میبرد، بند كفشهای او را کوچک میکند، دمپایی راحتی او را با دمپایی کوچک دیگری تعویض میکند و در آخر شماره تلفن مادر میوه فروش را با شماره یک روان پزشک تعویض میکند. 

امیلی همچنان به کارهای خوب خود ادامه میدهد و از خوشحال کردن دیگران لذت میبرد امیلی این بار به همسایه خود که شوهر خود را چندین سال قبل از دست داده است كمك ميكند. او به صورت مخفیانه نامه ای مینوسد و آن را به صورت جالبی کهنه و چروک خورده میکند و نامه را به پستچی محله میدهد تا آن نامه را به زن همسایه برساند. او پس از دیدن نامه و خواندن نامه خوشحال میشود و زندگی جدید را آغاز میکند و از این خوشحال میشود که او نامه ای از شوهرش دریافت کرده است که در آن آمده است که چقدر او را دوست دارد و غمگین از اینکه اورا ترک کرده بود!
اینبار نوبت خود امیلی است، امیلی که به همه کمک میکند و همه را خوشحال میکند اینبار باید به خود کمک کند تا عشقی که یافته است را به دست آورد. عکس های مرموزی او از خود انداخته بود و به زیر کیوسک فرستاده بود توسط پسر پیدا میشود. در يكي از عكس ها کاغذی دست املي است. امیلی در كاغذ نوشته است که پسر خود را به “خیابان میند، مایلز کافه، ساعت۴ ” برساند اگر دوست دارد امیلی را ببیند! امیلی در کافه محل کار خود منتظر پسر میشود… و پسر خود را به کافه میرساند. پسر متوجه رفتار عجیب امیلی میشود و عکس را به امیلی نشان میدهد و از او میپرسد که آیا این عکس اوست يا نه؟ امیلی منكر ميشود. او نمیتواند خود را به پسر معرفی کند! امیلی که حال عاشق شده است در عذاب این که چگونه خود را به او بشناساند به سر میبرد. او از همکار خود میخواهد که نوشته ای را درون جیب او بياندازد . همکار او این کار را میکند! پسر که نااميد شده است از کافه می رود. امیلی از ناراحتی و خجالت آب میشود!
امیلی به همان باجه عکاسی همیشگی میرود ولی اینبار به قصد خراب کردن آن، او باجه عکاسی را خراب میکند و به مرد مرموزی که پسر عکس های او را جمع کرده بود زنگ میزند و از او میخواهد که برای درست کردن باجه به آنجا برود.



حال زمان آن است که امیلی پسر را نیز به آنجا بکشاند! در کاغذ یادداشتی که امیلی به همکار خود داد تا در جیب او بگذارد امده است “باجه عکاسی – سه شنبه ساعت ۵” بله امیلی فرد مرموز را به پسر نشان میدهد و پسر پس از دیدن آن مرد خوشحال میشود و از خدا و دختر مرموز تشکر میکند. 
امیلی دیگر خوشحال نیست چون نمیتواند به عشق خود برسد و از این بابت ناراحت است و در فکر خود تمام کارهای خوبی که کرده است را مرور میکند اما همه این کارها در کنار کار خود که باید برای خودش انجام دهد تا عشقش را پیدا کند هیچ است! پسر با همکار زن امیلی صحبت میکند تا بتواند دختر مرموز را پیدا کند همکار امیلی توضیحاتی درباره امیلی میدهد. حال همکار امیلی نقش یک ناجی خوشحال کننده را بازی میکند. این بار برای خوشحالی امیلی.
پسر آدرس خانه امیلی را به دست می آورد و به طرف خانه او میرود. اما امیلی در را باز نمیکند و اینگونه وانمود ميكند که در خانه حضور ندارد! اما امیلی دیگر طاقت دوری او را ندارد و با شتاب میخواهد به سوی او برود با باز کردن در خانه خود متوجه حضور پسر پشت در میشود و اینگونه امیلی به عشقش میرسد. حال همه خوشحال هستند از پدر امیلی که دیگر از غم و اندوه رها شده است تا زن همسایه که نامه زیبایی که امیلی از طرف همسر او نوشته است را به دست آورده است.
امیلی به همه کمک کرده است تا خوشحال باشند. خود او نیز خوشحال است چون به عشقش رسیده است و با وجود او آرامش دارد.
فیلم با جمله زیبایی که بر روی دیوار حک شده است به پایان میرسد “بدون تو احساسات امروز مانند برف دیروز ناپدید میشود!”

نقدی بر این فیلم جذاب و دیدنی :

امیلی بر خلاف فیلم های پر هیاهوی هالیوود یک فیلم ساده با داستان معمولی درباره اتفاقات روزمره یک دختر جوان و شاد است اما با همین داستان ساده توانست با همه تماشاگران از هر جنس و سن و دنیایی ارتباط برقرار کند.

فیلم آملی با نگاه کودکانه و نسبتا تخیلی شخصیت اصلی فیلم به تصویر کشیده شده و تماشای آن گاه احساس غیر واقعی بودن به مخاطب منتقل می کند. یکی از ایراداتی که به فیلم وارد شده نیز همین سادگی بیش از حد آن می باشد در حالی که زیر بنای آن و عامل تاثیر گذاری اش همین حس کودکانه می باشد.

آملی فیلم بسیار بدیع، خنده دار و صمیمی است که داستان مهربانی ها را بیان می کند و لبخند به روی لب های تماشاگران می نشاند که نه تنها در طول تماشای فیلم بلکه تا ساعت ها بعد ادامه دارد.

فیلمنامه آملی فوق العاده عمیق است اما نه سنگین، موسیقی متن نیز اثر فیلم را دو چندان کرده و صد البته بازی فوق العاده دلنشین اودره توته از عوامل اصلی موفقیت آن محسوب می شود.

فیلم سرنوشت شگفت انگیز امیلی پولن که با بودجه ۱۰ میلیون دلاری ساخته شده توانست به فروش ۱۷۴٫۲ میلیون دلاری دست پیدا کند.

فیلم سینمایی Amélie همزمان با اکران در چندین جشنواره نیز به نمایش درآمد که در نهایت ۱۴ جایزه در رشته‌های مختلف را از آن خود کرد. از مهم‌ترین جوایز فیلم Amelie می‌توان چهار جایزه سزار و دو جایزه بفتا را نام برد. همچنین در آکادمی اسکار ۲۰۰۱ در پنج رشته و در گلدن گلوب نیز در یک رشته کاندیدای دریافت جایزه شد. علاوه بر این فیلم Amelie در European Film Awards به عنوان بهترین فیلم شناخته شد.

دیدگاهتان را بنویسید