با آرتیها همراه باشید تا به نقد کتاب بلندیهای بادگیر بپردازیم. رمان «بلندی های بادگیر» شاهکاری از امیلی برونته است که برای اولین بار، در سال ۱۸۴۷ منتشر شد. این رمان، یکی از پرفروش ترین و مشهورترین آثار ادبیات کلاسیک انگلستان است که بر روی بسیاری از آثار سینمایی، موسیقایی و هنری بعد از خود، تاثیر شگرفی داشته است.
خلاصه داستان کتاب «بلندیهای بادگیر»
این رمان از آنجا شروع میشود که آقای لاکوود، برای دور شدن از شهر و شلوغی، عمارتی در جایی تقریبا دور افتاده اجاره میکند. او دوست دارد با همسایه اش، آقای هیتکلیف را که از دور به نظر میرسد فردی اشرافی باشد ارتباطی صمیمانه و دوستانه برقرار کند. به همین دلیل به ملاقات او میرود. خیلی طول نمی کشد که آقای لاکوود متوجه اشتباه خودش میشود و از خیر دوستی با همسایهاش میگذرد.

با این حال به دلیل برف شدیدی که آن شب باریده بود، برگشتن به عمارتش کار ممکنی نبود. پس به ناچار شب را در عمارت بلندیهای بادگیر همراه با همسایه بد اخلاق و بقیه ساکنان بی روح آنجا میگذراند.
پس از گذشت آن شب، لاکوود به شدت مریض میشود و مدتی را در رختخواب باید بگذراند. در این میان، او حسابی کنجکاو شده بود ماجرای ساکنان بلندیهای بادگیر و صاحب بد اخلاق و عبوس آنجا را بداند. پس از خدمتکارش، الن که مدتی طولانی در بلندیهای بادگیر کار میکرده و شاهد تولد و مرگ خیلی از ساکنان آنجا بوده، در مورد داستان و ماجراهایی که پشت دیوارهای عمارت اتفاق افتاده است سوال میکند.
الن که دلی خوش از صاحب کنونی عمارت ندارد. تمام اتفاقاتی که زندگی دو خانواده را از بین برده است، تعریف میکند. و می گوید که حدود ۳۰ سال پیش دختری به اسم کاترین ارنشا ، در عمارت همراه پدر و برادرش زندگی میکرده. پدر او زمانی که از سفر به لیورپول باز میگردد، پسر کوچک و ضعیفی همراه خود میآورد که حاضر نشده بود اسم خود را بگوید برای همین او را هیتکلیف صدا میکنند.

نقد و بررسی کتاب «بلندیهای بادگیر»
بعضی رمانها در دورهای میدرخشند، اقبال عام پیدا میکنند و پرفروش میشوند، اما خورشیدشان زود غروب میکند و بعد از چند دهه و گاه حتی چند سال فراموش میشوند. بعضی رمانها اما مثل «بلندیهای بادگیر» امیلی برونته در تاریخ ادبیات جای پای خود را سفت میکنند و قرنبهقرن دستبهدست میشوند و نسلهای پیاپی آنها را با اشتیاق میخوانند و همچنین منتقدان ادبی و حرفهایهای ادبیات در هر عصر، حرف تازهای از آنها بیرون میکشند.
رمان «بلندیهای بادگیر» یک رمان عاشقانۀ کلاسیک است با قصهای جذاب و پُرکشش. بهلحاظ مضمونِ عاشقانۀ. این رمان و روایت خوشخوان آن کاملاً میتوان درک کرد که چرا هنوز مخاطبان عادی ادبیات داستانی این رمان را با اشتیاق میخوانند. ادبیات عاشقانه بههرحال همیشه جذاب بوده و همچنان جذاب است و فرقی هم نمیکند که مربوط به صد سال قبل یا بیشتر باشد و یا مالِ همین عصر معاصر.

طرفداران ادبیات عاشقانه، که تعدادشان هم کم نیست، نه فقط «بلندیهای بادگیر» و دیگر عاشقانههای قرن نوزدهمی، که «لیلی و مجنون» و «خسرو و شیرین» نظامی و «رومئو و ژولیت» شکسپیر را هم که مال قرنها پیشترند با لذت میخوانند.
ویژگی دیگر کتاب شخصیتپردازی خاص آن است. نویسنده علیرغم توصیفات و صحنهپردازیهای پرجزئیات، در برخورد با شخصیتها به گونهی دیگری عمل کرده است. در این کتاب هیچ شخصیتی کاملاً مثبت یا منفی نیست. نویسنده برداشت را به مخاطب واگذار کرده و زاویهی دید مناسب همین موضوع را نیز انتخاب کرده است. چرخش روایت از زبان شخصیتهای مختلف، این نکته را به خواننده گوشزد میکند که برای درک درست یک موضوع باید از تمامی جنبههای آن آگاه شد تا بتوان به قضاوت درستی رسید.
بیوگرافی نویسنده کتاب «بلندیهای بادگیر»
امیلی برونته در سال ۱۸۱۸ قرن نوزدهم میلادی در خانوادهای پرجمعیت و شلوغ به دنیا آمد. پدرش، پاتریک برونته، کشیش منطقهی هاورث و مادرشان ماریا برانول بود. تقریباً همهی اعضای خانوادهی برونته هنرمندانی چیرهدست بودند. تنها پسر خانواده، برانول برونته، نقاش بود و امیلی، شارلوت و آن، هر سه نویسندگی میکردند.

زندگی اما با فرزندان این خانواده سر ناسازگاری داشت. در دههی بیست و سی، زمانی که همگی نوجوان یا جوان بودند. با مشکلات بسیاری چون بیماریهای همهگیر و مرگومیر خواهران و سپس مادرشان دست و پنجه نرم میکردند. امیلی دو ساله بود که مادر را از دست داد. بعد از مرگ مادر، پدرشان آنها را به مدرسهی شبانهروزی روحانیهای فقیر فرستاد. زندگی در این مدرسه برای آنها بسیار الهامبخش بود و خواهر امیلی، جین ایر، خاطرات این مدرسه را در آثار خود بازتاب داد.
خانهی کشیشی همچنین آنها را در معرض مطالعهی شعر و تاریخ و سیاست قرار داد و این مواجهه خلاقیت آنها را تقویت کرد. بازی مورد علاقهی آنها در کودکی نوشتن نمایشنامه برای عروسکهای خود و بازی کردن با آنها بود.
امیلی برونته، نویسندهی بلندیهای بادگیر، در سیسالگی و قبل از آنکه شاهد موفقیت تنها کتابش باشد. در سال ۱۸۴۸ درگذشت. یک سال بعد خواهر کوچکتر او، آن برونته، در اثر همان بیماری (سل) دنیا را ترک کرد.