سریال خاندان اژدها house of the deragon

«خاندان اژدها» (House of the Dragon) سریال جدید فانتزی-درام HBO است که توسط «جرج آر آر مارتین» و «رایان جی کوندال» ساخته شده است. این سریال براساسِ رمانِ آتش و خونِ مارتین تهیه شده و داستانِ خاندان تارگریِن دویست سال قبل از وقایعِ آغازینِ «سریال بازی تاج و تخت» را روایت می‌کند. سرآغازِ پایان خاندان تارگرین، وقایع منتهی به جنگ داخلی آنها معروف به «رقص اژدها» و خود جنگ اصلی از وقایعی است که در این سریال آنها را تجربه خواهید کرد.

در اکتبر ۲۰۱۹ سفارش ساخت سریال دریافت شد و انتخاب بازیگران در جولای ۲۰۲۰ و تصویربرداری اصلی در آوریل ۲۰۲۱ در بریتانیا آغاز شد. پخش فصل اول سریال از تاریخ ۲۱ آگوست ۲۰۲۲ (۳۰ مرداد ۱۴۰۱) توسط شبکه HBO آغاز شده است. این فصل شامل ده قسمت می‌‌باشد و به صورت هفتگی منتشر خواهد شد.

معرفی عوامل سازنده سریال خاندان اژدها

کمی در مورد جرج آر آر مارتین: جورج ریموند ریچارد مارتین (متولد ۲۰ سپتامبر ۱۹۴۸)، رمان نویس، فیلمنامه نویس و نویسنده داستان کوتاه آمریکایی است. او نویسنده مجموعه‌ای از رمان‌های فانتزی حماسی  با نام A Song of Ice and Fire است که در سریال برنده جایزه امی Game of Thrones اقتباس شده‌اند. او در سال ۲۰۱۱ در فهرست صد شخص از تأثیرگذارترین افراد جهان در مجله تایم قرار گرفت. او جزو تهیه کنندگان، نویسندگان و سازندگان اصلی سریال خاندان اژدها محسوب می‌‌شود و امید زیادی دارد تا بتواند ضعف‌های فصل‌های آخر سریال تاج و تخت را با این سریال جبران کند.

 رایان جی کوندال: او به عنوان شورانر با مارتین همکاری می‌کند. در پرونده رایان آثار زیادی دیده نمی‌شود. فیلم‌های هرکول محصول ۲۰۱۴ و رمپیچ محصول ۲۰۱۸ از مهمترین فیلم‌های پرونده هنری او محسوب می‌شود. امید است که او بتواند با موفقیت در این سریال خاطرات فصل‌های نخست سریال بازی تاج و تخت را برای طرفداران این سریال زنده کند.

میگل ساپوچنیک نیز یکی دیگر از کارگردانان و سازنده‌های این سریال محسوب می‌شود. او کارگردانیِ شش قسمت از بازی تاج و تخت از جمله اپیزود «نبرد حرامزاده‌ها» را در پرونده خود دارد. او در سال ۲۰۱۹ برای کارگردانی قسمت «شب طولانی» نامزد دریافت جایزه امی شد و برنده جایزه امی بهترین سریال درام به عنوان تهیه کننده اجرایی برای فصل آخر شد. رامین جوادی، آهنگساز خوش‌نام سریال‌های Game of Thrones و Westworld نیز آهنگساز اصلی این سریال خواهد بود که می‌تواند خبر بسیار خوبی برای طرفداران او و سری Got باشد.

از همان دقایقِ ابتداییِ سریال، مسائل آشنای زیادی وجود دارد که نظرتان را به خود جلب خواهد کرد. مخصوصا آهنگ‌های رامین جوادی که هنوز همان حس سریال اصلی را در وجودتان زنده می‌کند، آهنگ‌ها ریتم سابق را دارند و به گوشتان کاملا آشنا به نظر می‌رسند که نکته مثبتی برای سریال محسوب می‌شود. اژدها نیز مانند فصل‌های آخر GOT بخشی جدای ناپذیر از سریال محسوب می‌شود، طراحی آنها عالی و متفاوت است و آنها شکوه ویژه‌ای به سریال بخشیده‌اند. نکته دیگر اینکه بازی تاج و تخت از همان دقایق ابتدایی در جریانِ داستان دیده می‌شود. درگیری بر سر تصاحب تاج و تخت یکی از اصلی‌ترین موضوعات گیم آف ترون بود و در اینجا نیز موضوع اصلی سریال انتخاب جانشین ویسریس تارگرین و مشکلات پیرامون آن محسوب می‌شود. تصویربرداری، طراحی صحنه، لباس و در کل کیفیت کلی سریال در سطح بسیار مطلوبی قرار دارد.

با تمام تشابهات و خوبی‌ها، تفاوت‌های زیادی نیز وجود دارد. انگار با یک سریال کاملا متفاوت رو به رو هستیم. چیزی که در سریال کمبودش حس می‌شود، شخصیت‌های دوست داشتنی‌ یا نفرت انگیزی است که از سریال قبلی به یاد داریم، تریون، دنریس، تایوان لنستر، جان اسنو، سرسی، ند استارک و بسیاری از شخصیت‌های دیگر که از شمار خارج هستند، اما بهتر است آنها را فراموش کنیم و به شخصیت‌های جدید فرصت بدهیم تا بتوانیم بهتر با آنها ارتباط برقرار کنیم. قسمت‌ ابتدایی سریال بیشتر در جهت ساخت شخصیت‌های کلیدی و شناساندن آنها به مخاطب و ایجاد داستان اولیه عمل کرده است. تا اینجای کار مهمترین شخصیت‌های سریال رینیرا تارگرین، دیمون تارگرین، اتو هایتاور و کورلیز ولاریون هستند. (ویسریس به نظر می‌رسد به زودی از سریال خواهد رفت!)

چیز دیگری که در قسمت اول کمی ناامید کننده به نظر می‌رسد، شکل روایتی سریال است که انگار در یک دنیای کوچک گیر افتاده است. روایت داستانیِ همه جانبه‌ی Got در اینجا دیده نمی‌شود. روایتی که از شخصیتی به شخصیت دیگر، از منطقه‌ی جغرافیایی به منطقه دیگر، از خاندانی به خاندان دیگر جهش می‌کرد و نه فقط یک داستان بلکه یک جهان فانتزی را به شکل باشکوه، متنوع و جذاب بوجود آورده بود. با این حال هنوز برای قضاوت کردن در این مورد بسیار زود است و باید منتظر قسمت‌های بعدی سریال بمانیم.

این قسمت موضوع کلی سریال را به بیننده نشان می‌دهد. پادشاه ویسریس تارگرین که پادشاه آرام و صلح طلبی به نظر می‌رسد، به دنبال یک وارث پسر است و به امید اینکه همسر باردارش قرار است یک پسر به دنیا بیاورد بسیار خوشبین است و یک مسابقه سلطنتی به همین خاطر به راه می‌اندازد! اما از بد روزگار در موقع زایمان، او پسر و همسرش را از دست می‌دهد و جشن او به عزا تبدیل می‌شود. البته به نوعی او خودش همسرش را به شکل جنون آمیز و وحشیانه‌ای به کام مرگ می‌فرستد. جنون اینکه حتما یک وارث پسر باید نام او را به عنوان پادشاه یدک بکشد کاری می‌کند که او همسرش را از دست بدهد و پسرش نیز تنها چند ثانیه می‌تواند در این دنیا نفس بکشد. حال بعد از مرگ ملکه اعضای شورا و دست پادشاه اتو هایتاور (که مخالف سرسخت دیمون تارگرین برادر ویسریس است) به پادشاه گوشزد می‌کند که بهتر است برای جلوگیری از تفرقه و به وجود آمدن جنگ داخلی زودتر یک وارث برای تاج و تخت انتخاب کند.

برای جانشینی ویسریس سه گزینه مطرح است. اولی رینیرا تارگرین دختر بزرگ ویسریس است که سوار بر اژدهای طلایی یعنی سایراکسِ آرام و باشکوه در ابتدای سریال با او ملاقات می‌کنیم. او جام‌های نوشیدنی اعضای شورا را پر می‌کند و کسی به او به عنوان وارث واقعی تاج و تخت اهمیتی نمی‌دهد، اما به نظر می‌رسد که سال‌ها حضورِ مکرر او به عنوان جام‌دار هوش سیاسی او را به شدت افزایش داده است. دومی دیمون تارگرین برادر کوچک ویسریس است، او جنگجویی کم‌نظیر و قدرت طلبی خون‌خوار است. دیمون ریاست گارد شهری را در اختیار دارد و در این منصب به شکل جنون آمیز و خشونت‌باری با جنایتکاران شهر مقابله می‌کند. او تشنه قدرت است و خود را جانشین حقیقی تاج و تخت می‌داند. او صاحب اژدهای قرمز رنگ و خشن کاراکسس است، به نوعی شخصیت اژدها و اژدهاسوار به هم می‌آیند! آخری نیز رینیس ولاریون (همسر کورلیز ولاریون) نوه‌ی پسریِ جحاریس تارگرین است که قبلا به عنوان ملکه توسط شورا برگزیده نشد ولی به نظر می‌رسد با توجه به عکس العمل‌هایش نسبت به اتفاقات (و تمرکز دوربین روی او)، او در وجودش خود را ملکه‌ی بر حق وستروس می‌داند.

خون دست ویسریس زمانی که روی سریر نشسته بود نیز نکته مهمی است، به نظر می‌رسد یک تله سمی از طرف دیمون تارگرینباشد (زمانی که دیمون روی این سریر نشسته بود) که می‌خواهد برادرش را با سمی خاص بکشد تا به تاج و تخت برسد! اما این تنها یک حدس است، اما بعید است که چیز مهمی نباشد چراکه نوع عکس العمل دوربین به خون روی دست کاملا نشان از اهمیت این صحنه دارد… (عکس بالا)

پادشاه در انتهای قسمت اول تصمیم می‌گیرد که دخترش رینیرا تارگرین را به عنوان وارث خود برگزیند و تمام خاندان‌های هفت اقلیم و بزرگان دربار (البته به جز دیمون تارگرین که با کاراکسس از آنجا دور می‌شود) به او سوگند وفاداری می‌خورند. اما وستروس دنیای بازی‌های سیاسی، دسیسه‌ها، دروغ‌‌ها و حیله‌گری‌هاست! بازی تازه شروع شده و مسلما اتفاقات بسیار زیادی در ادامه داستان رخ خواهد داد. فقط باید امیدوار باشیم که قبل از اینکه سریال شروع به قلع و قمع شخصیت‌های مختلف بکند (مانند تمام سریال‌های مشابه که الگویشان GOT است)، داستانش و دنیایش را بدون عجله (برخلاف فصل‌های آخر Got) به شکل زیبایی بسازد و بینندگان را برای اتفاقات بزرگ، غافلگیرکننده و حماسیِ آینده به خوبی آماده کند.

سریال “خاندان اژدها” به وضوح قصد دارد که رویکردی متفاوت نسبت به نسخه اورجینال خودش داشته باشد. اگرچه شباهت‌های میان این دو انکارنشدنی است، اما مسلماً داستان این سریال با سرعت و هیجان بیشتری (حداقل نسبت به فصل اول سریال اصلی) پیش می‌رود و این مسئله در همین اپیزودهای آغازین سریال نیز مشخص است. در این سریال نیز بازیِ قدرت محوریت اصلی داستان بوده و همه‌چیز و همه‌کس در دل آن، زیر سایه این مهم قرار می‌گیرد. اپیزود دوم با صحنه‌ای آغاز می‌شود که نشان از نبردی زود هنگام و مرگبار را می‌دهد. هرچند به نظر نبرد بزرگی نبوده و بیشتر جنبه‌های سیاسی آن مورد توجه خواهد بود. البته اینها در صورتی که دیمون تارگرین پیشنهاد لرد کورلیس (در آخر این قسمت) برای یورش به استپ استونز را بپذیرد که به احتمال زیاد نیز خواهد پذیرفت.

 در این قسمت دیدیم که ویسریس نه تنها پادشاهی قدرتمند و جسور نبوده، بلکه از هوش مملکت‌داریِ بالایی نیز برای حکمرانی به هفت اقلیم برخوردار نمی‌باشد. او براحتی سلطنت متزلزلش را با رد پیشنهاد لرد کورلیس به خطر می‌اندازد و دختر زیباروی وزیر‌اعظم الیسنت را به همسری انتخاب می‌کند. انتخابی که به نظر می‌رسد نقشه پشت پرده اتو هایتاور است و کاملا برخلاف خواسته الیسنت بوده، این را می‌توان از زخم‌هایی که بر روی دستانش از روی استرس وارد می‌کند متوجه شد. مسئله‌ای که عصبانیت شاهدخت رینیرا را که پس از صحبت با پدرش تاحدوی پیشنهاد لرد کورلیس برای ازدواج دخترش با پادشاه را هضم کرده بود، برافروخت. برای رینیرا بسیار سخت خواهد بود که بهترین دوستش را بعنوان نامادری (ملکه) و یحتمل مادر وارث جدید پادشاهی تصور کند، این مسئله می‌تواند شکافی عمیق و غیرقابل ترمیم بر دوستی آنها وارد کند.

این قسمت به نوعی آزمون بزرگی برای ویسریس تارگرین بود و او نشان داد که سیاست مدار ضعیفی است و او یک چهره زیبا را به یک موقعیت سیاسی مستحکم ترجیح می‌دهد! زخم‌های دستش را هم فراموش نکنید که بعد از قسمت‌ اول عمیق‌تر شده و تا حدودی غیرقابل درمان شده‌اند. ویسریس تارگرین یک اشتباه بزرگ می‌کند و همین اشتباهات است که مسیرهای اصلی داستان‌های مارتین را شکل می‌دهند. اگر سرِ ند استارک در فصل اول گیم‌آف‌ترون قطع نمی‌شد آن اتفاقات و داستان‌ها شکل نمی‌گرفت و اگر تایوان لنستر به آن شکل مفتضحانه به قتل نمی‌رسید اتفاقات و به قدرت رسیدن گنجشک اعظم و خار شدن خاندان لنیستر را نمی‌دیدیم. پس این اشتباه نیز شروعی بر داستان‌ها، اتفاقات و دودستگی‌های بعدی در سریال House of the Dragon است که باعث شکل گیری داستان اصلی سریال خواهد شد.

در این قسمت دیدیم که دیمون برخلاف آنچه تصور می‌شد صرفاً برادر یاغی و جاه‌طلب پادشاه نمی‌باشد. زیرا اگرچه او خودش را وارث بر حق تاج و تخت می‌داند، اما دارای اصول و قوانینی‌ست که نمی‌خواهد قدرت تارگرین‌ها را زیرسوال ببرد. اما او می‌داند که شیوه‌ی حکمرانی برادرش دیر یا زود مشکل‌ساز خواهد شد و این می‌تواند برای کل خاندانشان خطرناک باشد. همانطور که میدانیم بخش عظیمی از داستان این مجموعه را توطئه و خیانت تشکیل می‌دهد و این موضوع در همین دو قسمت ابتدایی سریال به وضوح مشخص می‌باشد. درواقع همین توطئه‌ها و خیانت برای رسیدن به قدرت بزرگترین نقطه قوت و عامل اصلی جذابیت داستان این مجموعه می‌باشد. چیزی که با حضور “جورج آر.آر.مارتین” در راس هرم سازندگان سریال تاحدود زیادی تضمین شده می‌باشد. حال باید دید که دیگر عوامل سازنده سریال می‌توانند در خلق صحنه‌های بیادماندنی و ماندگار (همچون نبردهای جذاب و تماشایی که در سریال Game of Thrones بارها شاهد آن بودیم) به کمکِ مارتین بیایند یا خیر؟ سریال هنوز در حال محک زدن شخصیت‌هایش می‌باشد و برای قضاوت درباره آنها و همینطور داستان سریال بسیار زود است. آنچه تاکنون برایمان مسلم شده اینست که با سریالی خوش‌ساخت و باکیفیت از هر نظر روبرو هستیم که می‌تواند به یکی از پرطرفدارترین و بهترین سریال‌های تلویزیونی در دهه‌ی اخیر تبدیل شود.

قبل از اینکه در مورد قسمت سوم صحبت کنیم بهتر است کمی در مورد تیتراژ آغازین سریال که در قسمت دوم رونمایی شد حرف بزنیم. این تیتراژ خط خونی و شجره‌نامه خاندان تارگرین از ابتدا تاکنون را به تصویر می‌کشد و به خاطر اینکه همان آهنگ دوست داشتنیِ رامین جوادیاز سریال تاج و تخت را داراست، بسیار دلنشین و به یادماندنی‌ است و خاطرات زیادی را برایمان زنده کرده است. خط خونی‌ای که از اِگانِ فاتح (اولین پادشاه هفت اقلیم) آغاز و تا ویسریس تارگرین و برادر و فرزندانش ادامه پیدا می‌کند. تیتراژ جزئیات بسیار زیادی دارد و نشان دهنده این است که سازندگان تا چه حد روی داستان این دنیا تسلط کامل دارند.

این قسمت با آتش و خون آغاز و به پایان می‌رسد! مردی ماسک به صورت (دراهار) را می‌بینید که به شکل وحشتیانه‌ای در حال شکنجه سربازی است. با ورود کاراکسس و سوارش دیمون تارگرین همه چیز هیجان انگیز و جذاب ادامه پیدا می‌کند. اژدهایان سریال House of the Dragon از همین قسمت‌های ابتدایی شکوه و هیجان مضاعفی به سریال تزریق کرده‌اند. آتشِ مهار نشدنیِ کاراکسس دشمنان را در هم می‌شکند و جزئیات تصویری زیبایی که در سریال بوجود می‌آورد… آتشی که تنور هیجان سریال را تاکنون گرم نگهداشته است.

قسمت سوم آغازگر بسیاری از درگیری‌های درون خانوادگی تارگرین‌هاست، ثمره ازدواج ویسریس و الیسنت یک پسر به نام اگان است. حال که ویسریس یک فرزند پسر دارد همه از او انتظار دارند که تنها پسرش را به عنوان وارث خود برگزیند. هرچند او در ظاهر مخالف این موضوع است، اما همین می‌تواند آغازگر درگیری‌های بیشتر برسر تاج و تخت باشد. سریال بدون عجله در این زمینه پیش می‌رود و شخصیت‌های بیشتری از خاندان‌های گوناگون را به بینندگان معرفی می‌کند. در این قسمت درگیر‌ی‌های درونی ویسریس و رینیرا را می‌بینیم. رینیرا بعد از اینکه پدرش با بهترین دوستش ازدواج کرد شکاف عمیقی بین خود و تنها افراد زندگی‌اش می‌بیند و حالا با رسیدن به ۱۷ سالگی باید تصمیم بگیرد به کدام یک از خواستگاران خود جواب مثبت بدهد. ویسریس فشار زیادی به رینیرا می‌آورد تا به یکی از خواستگارهایش مخصوصا جیسون لنیستر پاسخ مثبت بدهد و همین فاصله بین آنها را بیش از پیش کرده است. در سکانس‌هایی فروپاشی ذهنی ویسریس را می‌بینیم که به سختی روی اعمالش کنترل دارد.

ملاقات با برادران دوقلوی لنیستر در این قسمت بسیار برایتان جذاب خواهد بود. همان غرور و حیله‌گری‌ آشنا را در حرف‌های جیسون لنیستر خواهید دید، غرور و سیاستی که از تایوان لنیستر به یاد داریم. او خیلی خوب می‌داند که نزدیک شدن به رینیرا و ازدواج با او می‌تواند خاندان لنیستر را بیش از پیش به تاج و تخت نزدیک کند. اما طبق چیزی که می‌دانید و مخالف‌هایی که از رینیرا می‌بینیم، به نظر نمی‌رسد این ازدواج به ثمر برسد. رینیرا اسب سرکشی است که به راحتی رام نمی‌شود و مانند پرنده‌ای در بند به دنبال راه فراری برای رسیدن به آزادی است.

اما مهمترین دلیلی که شما را عاشق این قسمت می‌کند، نبرد غافلگیرکننده پایانی سریال است که پرجزئیات و بسیار هیجان انگیز و باشکوه ساخته شده است و شما را یاد نبردهای عظیم Got می‌اندازد. دیمون تارگرین در طول چندین ماه درگیریِ فرسایشی در جزایر استپ استون هربار شکست خورده است، اما بعد از خواندن نامه برادرش (پادشاه ویسریس) که به شکل دلسوزانه‌ای از ارسال کشتی و نیروی کمکی آن هم بعد از این همه مدت سخن به عمل آورده، عصبانی شده و با یک نقشه غافلگیرکننده به دل دشمن می‌زند. همین موضوع باعث می‌شود تری‌آرچی‌ها (Triarchy) (اتحاد بین شهرهای آزاد) که مدت‌ها با تاکتیک عقب نشینی و ضدحمله جنگ را به نفع خود ادامه داده‌ بودند، به طَمَع کشتن دیمون از سوراخ‌های خود خارج ‌شوند. دیمون زخمی شده و به محاصره گروه عظیمی از دشمنان در می‌آید اما در یک سکانس غافلگیرکننده با حمله به موقع نیروهای ولاریون و افراد تحت حمایت دیمون بعلاوه اژدهایان باشکوه‌شان جنگ به نفع آنها به پایان می‌رسد. دیمون تارگرین غرور عجیبی دارد و بازی مت اسمیت این شخصیت را به شدت قدرتمند و متفاوت کرده است، او می‌تواند زودتر از آنچه انتظار داشتیم به شخصیت محبوب بعدی‌مان بدل شود! تاکنون سریال خاندان اژدها از هر نظر مخصوصا بازیگری، آهنگ، فیلم‌برداری، جلوه‌های ویژه و مخصوصا طراحی صحنه نمره قبولی را گرفته است، مشتاقانه منتظر دیدن ادامه این داستان قدرتمند و هیجان انگیز هستیم…

قسمت چهارم سریال “House of the Dragon” با سفر پرنسس رینیرا برای پیدا کردن همسری شایسته و درخورِ جایگاهش آغاز می‌شود و می‌بینیم که گزینه‌های موجود خیلی زود مایه دلسردی شاهدخت می‌شوند. او به پایتخت بازمی‌گردد و درست همزمان با ورودش دیمن نیز پس از سال‌ها سوار بر اژدهایش به قصر می‌آید. دیمن نزد پادشاه می‌رود و تاجی را که پس از شکست حکومت مثلوث و بعنوان “پادشاه تنگ دریا” به او داده‌اند را به او می‌دهد و ویسریس را پادشاه راستین و حقیقی می‌خواند. مسلماً دیمن قصد ندارد به همین راحتی پیروزی بزرگی که سالها برایش زحمت کشیده را به ویسریس تقدیم کند. اما این اقدامش ویسریس ساده‌لوح را خوشحال نموده و او با آغوشی باز از دیمن استقبال می‌کند.

شورای کوچک مذاکراتی که لرد کورلیس و دریا‌سالار براووس برای ازدواج فرزندانشان کرده‌اند را پیوندی می‌دانند که باعث اتحاد خاندان ولاریون با شهرهای آزاد شده و می‌تواند برای سلطنت تاگرین‌ها خطرساز باشد. در نتیجه آنها برنامه‌ریزی یک ازدواج برای ایجاد اتحادی منسجم با ولاریون‌ها را راه‌حل مقابله با این پیوند می‌بینند. دیمن به شکلی مخفیانه پرنسس رینیرا را از قصر خارج کرده و با لباس مبدل در خیابان‌های پایتخت به گشت و گذار می‌برد. دیمن برادرزاده‌ی جوان و بی‌تجربه‌اش را اغفال نموده و او را که نوشیدنی‌های زیاد هوشیاری‌اش را گرفته به سمت عیش‌خانه می‌برد. اینطور بنظر می‌رسد که او قصد تعرض به پرنسس را دارد، اما در نیمه‌ی راه پشیمان شده و او را ترک می‌کند. در ادامه مشخص نمی‌شود که این پشیمانی واقعی بوده یا اینکه جزوی از نقشه‌ی دیمن بوده است. اما آنچه مسلم است اینست که دیمن جنگجویی باهوش و شجاع بوده که نقشه‌هایش نیز در حین هوشمندی بسیار ساده و سرراست می‌باشند‌. زیرا طولی نمی‌کشد که او در حین مستی نیت اصلی‌اش از بازگشت به پایتخت را برای ویسریس افشا می‌کند. دیمن به قصد ازدواج با پرنسس رینیرا بازگشته و طبق گفته‌ی خودش می‌خواهد با این ازدواج خاندان اژدهایان را به شکوه درخورش بازگردانند. اگرچه دیمن خواسته یا ناخواسته رینیرا را به سمت آنچه احتمالاً مدت‌ها منتظرش بوده سوق می‌دهد.

پرنسس رینیرا پس از بازگشت به قصر شب را به همراه سر کریستین سپری می‌کند و نشان می‌دهد که چرا هیچ مردی نمی‌توانست نظر شاهدخت را به خودش جلب کند. جاسوس‌های وزیراعظم که رینیرا و دیمن را در عیش‌خانه رویت کرده بودند، او را مطلع می‌سازند و وزیراعظم نیز این خبر را برای پادشاه می‌برد. کاملاً مشخص بوده که وزیراعظم سعی دارد به هر طریقی که شده رینیرا را از پایتخت دور کرده و زمینه را برای ولیعهدی نوه‌اش فراهم سازد. از طرفی ملکه الیسنت که با ازدواجی مسلحتی تنها به وسیله‌ای برای به دنیا آوردن وارثان پادشاه تبدیل شده به شدت احساس تنهایی می‌کند. او سعی دارد رابطه‌اش با شاهدخت را دوباره به صمیمیت قبل بازگرداند و از این روی وقتی صحبت‌های پدرش و پادشاه را می‌شنود به سرعت به رینیرا هشدار می‌دهد. هرچند رینیرا همه‌چیز را انکار می‌کند و حتی به خاطرات مادرش نیز قسم می‌خورد که دیمن به او دست نزده و گویی او یک شبه دگرگون شده است! این تغییرات یکدفعه‌ای رینیرا بسیار غافلگیرکننده و بی‌مقدمه بوده و کمی گیج‌کننده می‌باشد.

در ادامه رینیرا از فرصت استفاده کرده و دستور ویسریس برای ازداوجش با سر لینور ولاریون (پسر لرد کورلیس) را به شرط برکناری وزیراعظم می‌پذیرد. البته طرح چنین نقشه‌ی زیرکانه‌ای توسط رینیرا و قبول سریع آن توسط پادشاه ویسریس کمی ساده‌انگارانه و سطحی بنظر می‌رسید. ویسریس بلافاصله وزیراعظم اوتو های‌تاور را از سمتش برکنار می‌کند! شخصی که اگرچه به دنبال منافع شخصی‌اش بوده، اما منافع‌اش هم‌سو با پادشاه بوده و از این جهت نمی‌توانست به او خیانت کند. البته بی‌عقلی ویسریس در صحنه‌ی آخر محرز می‌شود، جایی که با فرستادن دارو سعی دارد از باردار شدن رینیرا جلوگیری کند. این ثابت می‌کند که او گفته‌های دخترش (مبنی بر اینکه دیمن به او تعرضی نکرده است) را باور نکرده، اما با اینحال بنا به گفته‌های دختری که به او اعتماد ندارد، معتمدترین مشاورش را اخراج می‌کند! 

قسمت چهارم سریال “خاندان اژدها” پر از حوادث گوناگون و تماشایی بود و برخی اتفاقات کلیدی داستان در این قسمت آغاز می‌شود. البته باید امیدوار باشیم همانطور که سریال در حال اوج گرفتن بوده و قسمت به قسمت شما را برای دنبال کردن داستانش بیش‌تر مشتاق می‌سازد. در روایت داستان و شخصیت‌پردازی عجولانه عمل نکند و توجیهات مناسبی برای اتفاقاتی که شاهد هستیم داشته باشد.

دیمون در آغاز قسمت پنجم با کشتن همسرش لیدی ریا به نوعی خود را هم برای ازدواج مجدد و هم برای تصاحب رون‌استون آماده می‌کند! او نشان می‌دهد هیچ چیز نمی‌تواند مانع او برای رسیدن به خواسته‌هایش شود. او در قسمت قبلی به رینیرا نزدیک می‌شود تا خود را به تاج و تخت نزدیک‌تر کند. اما ویسریس تصمیمِ دیگری در سر دارد، او با کشتی به همراه دست جدیدش لیونل استرانگ برای ترتیب دادن نامزدی رینیرا و لینور ولاریون، پسر و وارث لرد کورلیس عازم سفر است تا جایگاه رینیرا به عنوان وارث تاج و تخت را مستحکم کند و دست دیمون را از تاج و تخت دور نگهدارد. نکته مهم اینکه بیماری ویسریس وخیم‌تر شده است، بیماری‌ای که رابطه مستقیمی با تخت آهنین دارد. اگر از نظر شما یک زخم کوچک می‌تواند باعث قطع شدن انگشتان یک دست شود، می‌توان پذیرفت که بیماری او فقط به نشستن روی تخت آهنین مربوط است و هیچ توطئه‌ای در کار نیست! اما حتی اگر واقعا توطئه‌ای هم در کار نباشد بهتر است با شک و تردید به داستان نگاه کنیم و منتظر قسمت‌های بعدی بمانیم، چراکه واقعا هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست. چیزی که مشخص است ویسریس به زودی از داستان حذف خواهد شد و داستان واقعی و اختلافات سیاسی بر سر جانشینی شکل واقعی به خود می‌گیرند…

رینیرا دیمون را دوست دارد ولی به خاطر دست رد زدن به سینه‌اش از دستش عصبانی‌ست. او با سر کریستون کول همبستری می‌کند تا کمی عصبانیش را کاهش دهد، البته او به کریستون کول نیز علاقه‌ دارد ولی نه اندازه دیمون! صحبت‌های دیمون روی او اثر گذاشته و او متوجه می‌شود که در دنیای سیاست ازدواج تنها یک بازی سیاسی است. پس ازدواج با لینور ولاریون که از قضا به مردی به نام جافری لونموث علاقه‌مند است فقط تشریفاتی محسوب می‌شود و پایه‌های سلطنت او را مستحکم می‌کند.

آلیسنت بعد از صحبت با پدرش (در مورد اینکه بعد از به قدرت رسیدنِ رینیرا، پسرش در خطر جدی است) و البته حرف‌های مشکوک لریس استرانگ (که به نظر می‌رسد یک سیاستمدار مکار هم‌چون لیتل فینگر است) به نوعی تحریک می‌شود تا در مورد صحبت‌های رینیرا بیشتر تحقیق کند. بعد از بررسی و صحبت با کریستون کول او در میابد که رینیرا در مورد پاکدامنی‌اش به آلیسنت دروغ گفته است. این موضوع مسائل بین او و رینیرا را پیچیده‌تر می‌کند. آلیسنت شاید قبل از این به عنوان یک دوست به رینیرا نگاه می‌کرد اما اکنون او را یک دروغ‌گو و رقیب برای پسرش می‌بیند. به نوعی او در حال پخته‌تر شدن است و از پوست دخترِ آرام و حرف شنویی که فقط وارث برای پادشاه به دنیا می‌آورد بیرون آمده است. این را می‌توان در صحنه عروسی بیشتر درک کرد او با لباس سبز و بی‌موقع وارد عروسی می‌شود تا به نوعی اعلام جنگ کند! از های‌تاور نیز غافل نشوید او درست است که از قصر خارج شده ولی مسلما به دخترش راهنمایی‌های لازم را خواهد کرد.

کریستون کول خیال می‌کرد رینیرا عاشقش است اما او متوجه می‌شود که رینیرا او را تنها به عنوان یک عروسک جنسی می‌بیند! به خاطر همین سرخورده از اینکه قسم مقدس شوالیه‌ها را برای هیچ شکسته از رینیرا دوری می‌کند. رینیرا نشان می‌دهد نمی‌خواهد از بازی تاج و تخت پا پس بکشد. دیالوگ‌های رد و بدل شده بین آن دو، شما را یاد صحبت‌های شِی و تریون در بازی تاج و تخت می‌اندازد. عروسی‌های دنیای وستروس بدون مرگ و میر جذابیتی ندارند! در طول عروسی سر کریستون کول با جافری لونموث درگیر می‌شود و او را با مشت‌هایش به قتل می‌رساند. اینکه این قتل چه عواقبی برای او به دنبال دارد فعلا مشخص نیست ولی علت قتل کاملا مشخص است، جافری لونموث با پچ پچ در گوش کریستون کول به او یادآوری می‌کند که از ارتباط او با رینیرا باخبر است! این نمی‌تواند خبر خوبی برای کریستون باشد چراکه نه تنها آبروی او خواهد رفت بلکه ممکن است آبروی رینیرا نیز به خطر بیفتد. به خاطر همین او وارد این درگیری می‌شود و در جلوی چشم همگان جافری لونموث را له می‌کند! جفری‌ها در عروسی‌های سلطنتی عاقبت همیشه تلخی دارند! کریستون کول بعد از این اتفاق می‌خواهد به خاطر آبروریزی پیش آمده خودش را بکشد اما آلیسنت جلوی او را می‌گیرد… به نظر می‌رسد این دو در آینده نقش مهمی در داستان ایفا می‌کنند.

عروسی رینیرا و لینور ولاریون بعد از اتمام هرج و مرجِ بوجود آمده به سرانجام می‌رسد. سوگند مقدس زناشویی جاری می‌شود و آن دو میان خون ریخته شده روی زمین و چشمان گریان لینور ولاریون که به تازگی معشوقه‌ی حقیقی خود را از دست داده به پیوند یکدیگر در‌می‌آیند. در آخر ویسریس به خاطر ضعف و زخم‌های روی بدنش به روی زمین سقوط می‌کند و عروسیِ خونین و عجیب با یک اتفاق تلخ به پایان می‌رسد… به نظر نمی‌رسد این عروسی و پیوند عاقبت خوشی برای خاندان‌های تارگرین و ولاریون به دنبال داشته باشد و این تازه شروع بازی خطرناک و مرگبارِ تاج و تخت است…

در آغاز قسمت ششم یک جهش ده ساله را در داستان سریال شاهد هستیم و پرنسس رینیرا را می‌بینیم که در حال زایمان سومین پسرش می‌باشد. پسرانی که در ظاهر پدرشان سر لینور بوده، اما پدر حقیقیشان سر هاروین هارنهال (فرمانده نگهبانان شهر) است. به نظر طی این ده سال کینه‌ی آلیسنت از رینیرا قوت بیشتری گرفته و او سعی دارد از قضیه پسران رینیرا به نفع خودش استفاده کند. طی این سالها آلیسنت با صبوری از ویسریس پرستاری کرده و در مقابل توانسته نفوذ بیشتری برروی شوهر سست عنصرش پیدا کند. او از این نفوذ و معدود متحدانش برای به دست گرفتن کنترل اوضاع استفاده کرده و تا حدود زیادی نیز موفقیت‌آمیز عمل کرده است. اختلافات آلیسنت و رینیرا از فرزندانشان گرفته تا تصمیم درباره امور هفت اقلیم در شورای کوچک کشیده می‌شود. (گویی سازندگان سریال بازی تاج و تخت را به خاله‌زنک بازی زن‌ها و لوس بازی فرزندانشان تبدیل کرده‌اند یا حداقل در این قسمت اینگونه شاهد بودیم) رینیرا سعی می‌کند با عذرخواهی و طرح ازدواج پسرش جسریس با دختر آلیسنت هلینا با ایجاد یک حواس‌پرتی برای خودش زمان بخرد که با استقبال ویسریس نیز همراه می‌شود. اما بنظر نمی‌رسد که آلیسنت براحتی این پیوند و بطورکلی هر چیزی که ولیعهد شدن پسرش اگان را به خطر بیاندازد، قبول کند.

اتحاد میان سه‌سالاری و دورن‌ها یک شورش دیگر را در  استپ استونز به راه انداخته است. سر لینور نیز که حضور طولانی مدت در دربار فرسوده‌اش کرده قصد دارد برای جنگ با شورشیان راهی شود. اما رینیرا که اوضاع دربار را مساعد نمی‌بیند، مانع از رفتن او می‌شود. در پایان این قسمت نیز می‌بینیم که رینیرا با رفتن سر هاروین و به منظور خاموش کردن زمزمه‌های رسوایی‌اش تصمیم به ترک پایتخت گرفته و به همراه خانواده‌اش راهی دراگون استون می‌شود.

در طرف دیگر دیمون پس از ازدواج با لینا (دختر لرد کورلیس) صاحب دو فرزند دختر شده (سومی نیز در راه است) و در شهر پنتوس در شمال وستروس اقامت دارد. دیمون که زندگی‌اش برخلاف آنچه تصور می‌کرد سپری شده، اکنون ناامید و محزون حتی به پیشنهاد مضحک حاکم پنتوس نیز قانع می‌باشد. دیگر خبری از آن جاه‌طلبی و غرور در وجنات دیمون دیده نمی‌شود و او خودش را در میان کتاب‌ها و نوشیدنی‌های بی‌مزه غرق کرده است. اما با اتفاقی که در ادامه برای همسرش لینا رخ می‌دهد به احتمال زیاد شاهد بازگشت دوباره دیمون نزد رینیرا خواهیم بود. چیزی که میتواند باعث متحد شدن دیمون و رینیرا علیه آلیسنت شود و تنور سریال را جذاب‌تر از قبل کند.

پس از بالا گرفتن رسوایی فرزندان رینیرا در دربار و پیچیدن زمزمه‌های آن در بارانداز پادشاه، لرد لایونل دست پادشاه (پدر سر هاروین) نزد ویسریس رفته و استعفای خود را اعلام می‌کند. اما ویسریس که گویی همچنان از نیرنگ‌های وزیراعظم پیشین رنجیده‌خاطر است با استعفای لایونل که به نظرش وفاداری صادقانه‌تری نسبت به او داشته مخالفت می‌کند. لرد لایونل نیز صلاح را در این می‌بیند که برای جلوگیری از بی‌آبرویی بیشتر، پسرش را به عنوان جانشینش به مقر خانوادگی‌شان در هارنهال ببرد. جایی که با نیرنگ و نقشه‌ی دیگر فرزند لایونل یعنی لریس به کام مرگ کشیده می‌شوند. لرد لریس از جمله شخصیت‌های جالب و مرموز سریال تا به اینجای کار محسوب می‌شود که میتواند با نقشه‌هایش داستان را جذاب‌تر سازد و یاد لیتل فینگر در بازی تاج و تخت را برایمان زنده کند. او مسلما یکی از خطرناک شخصیت‌های سریال محسوب می‌شود، کسی که برای بازی‌ تاج و تخت حتی به پدر و برادرش نیز رحم نکرد!

سریال “House of the Dragon” در قسمت ششم با ورود به فازی جدید تمی تاریک‌تر به خود گرفت و با توجه به آنچه در پایان این قسمت شاهد بودیم رفته رفته جناح‌های بازی تاج و تخت (با توجه به اینکه حال و روز ویسریس تعریف چندانی ندارد) در حال شکل گرفتن می‌باشد. البته امیدوارم تمرکزی که سریال برروی شخصیت‌های زن گذاشته تنها در راستای پیش‌برد داستان باشد. زیرا این قضیه را میتوان برای یک قسمت تحمل نمود، اما ادامه دادن آن میتواند مخاطب را خسته و داستان را تضعیف نماید.


قسمت هفتم سریال خاندان اژدها
 با مراسم ختم لانا ولاریون همسر دیمون تارگرین آغاز می‌شود. لانا اژدها سواری که ویگار بزرگ‌ترین اژدهای دوران خودش را سوار می‌شد و در آتش همان اژدها نیز به ابدیت پیوست. وقتی که لانا در آتش ویگار می‌سوخت نمی‌دانست که این رویداد سرآغاز اختلافات داخلی در خاندان تارگرین می‌شود. این قسمت به همان اندازه احساسی، خشن، هیجان انگیز و بی‌پروا بود که از اسپین آف گیم آف ترون انتظار داشتیم و مسلما آغازگر بسیاری از اختلافات و ماجراهای هیجان انگیز در سریال خواهد بود.

سریال خاندان اژدها در شخصیت‌ پردازی و خلق موقعیت برای کاراکترهایش تا به اینجای کار کم‌نظیر عمل کرده است. می‌توان در مورد تک تک شخصیت‌های سریال و عمق آنها بحث کرد و جالب اینجاست که تنها هفت قسمت از سریال گذشته است! این سریال نشان می‌دهد که حتی می‌توان در فصل اول نیز کار را به نتیجه مطلوب رساند، به شرطی که یک نویسنده و تیم سازنده قوی پشت سریال باشد، اینطور به نظر می‌رسد که خاندان اژدها از این منظر یکی از قدرتمند‌ترین سریال‌های در حال پخش است.

در طول مراسم ختم اولین چیز مهمی که به چشممان می‌خورد بازگشت اتو هایتاور به عنوان دست پادشاه است. این موضوع باعث افزایش قدرت و نفوذ ملکه شده و جایگاه رینیرا تارگرین به عنوان جانشین پادشاه ویسریس را متزلزل می‌کند. اینطور که به نظر می‌رسد بیماری پادشاه (به هر دلیلی که اتفاق افتاده) عود کرده و او حتی قدرت سرپا ایستادن نیز ندارد و کنایه دیمون به برادرش نیز در همین مورد بود. ضعف او باعث قدرت گرفتن فرصت طلبانی چون لریس استرانگ شده و او که با کشتن برادر و پدرش رئیس خاندان هارنهال شده است، اکنون یکی از قدرت‌‌های وستروس محسوب می‌شود و پیمان او با آلیسنت موجب ضعف بیشتر رینیرا می‌شود. اما رینیرا بزرگترین ضربه را خودش به خودش زده است. او فرزندان نامشروع هاروین استرانگ را به دنیا آورده است. فرزندانی که با موهای سیاه و پوست‌های سفیدشان کاملا مشخص است که فرزندان لینور ولاریون نیستند. رینیرا در دوران نوجوانی شخصیت باهوش‌تری به نظر می‌رسید ولی با این اتفاقِ احمقانه کاری کرده که انگشت نمای همه شود و جایگاهش به عنوان وارث تاج و تخت به خطر بیفتد. با این حال ویسریس به خاطر اینکه از جنگ داخلی دوری کند این موضوع را نمی‌پذیرد و فرزندان رینیرا را از لینور می‌داند.

چندین شخصیت جدید در قسمت قبلی معرفی شدند که در این قسمت باعث بروز اتفاقات اصلی در داستان سریال می‌شوند. ایگون تارگرینفرزند ارشد آلیسنت است. پسری لوس و مغرور که خود را از همه بالاتر می‌داند و به خاطر صحبت‌های مادرش، به شکل علنی با فرزندان رینیرا دشمنی می‌کند و آنها را حرامزاده خطاب می‌کند. (به نوعی همان جفری در بازی تاج و تخت است!) آموند تارگرین فرزند دوم آلیسنت است و باهوش‌تر از برادرش به نظر می‌رسد، در قسمت قبلی دیدیم که او در حسرت داشتن یک اژدها به سر می‌برد پس او دست به کار می‌شود تا ویگارِ غول پیکر را تصاحب کند! بعد از یک چرخ‌زنیِ نفس‌گیر در آسمان ویگار اژدها سوارش را انتخاب می‌کند. همین موضوع باعث بروز اختلاف بین کودکان رینیرا یعنی جیسریس و لوسریس و همینطور فرزندان دیمون بیلا و راینا با آموند می‌شود. (چرا که دختران لانا در اصل خود را صاحب ویگار می‌دانستند)

در این درگیری آموند یکی از چشمانش را توسط جیسریس از دست می‌دهد و همین موضوع ملکه آلیسنت را از همیشه خشمگین‌تر می‌کند. به طوری که آلیسنت با چاقو به سمت رینیرا حمله‌ور شده و او را زخمی می‌کند و دشمنی‌اش را نسبت به او علنی می‌کند. این موضوع اختلافات بین رینیرا و آلیسنت را بیش از پیش عمیق می‌کند و صحبت‌های او بازی و جنگ بر سر تاج و تخت را از پشت پرده به شکلی علنی عیان می‌کند. در آخر آموند رو به مادرش صحبت بزرگی انجام می‌دهد که نشان از درایت این پسر دارد. اینکه از دست دادن یک چشم به بدست آوردن ویگار می‌ارزد. (این صحبت هوشمندانه لبخند رضایت را روی صورت اتو هایتاور نمایان می‌کند) ویگار بزرگ‌ترین و قدرتمندترین اژدهای دوران خودش بود و به راحتی می‌تواند توازن قدرت را به نفع فرزندان آلیسنت تغییر دهد.

در این قسمت می‌بینیم که دیمون و رینیرا برای رسیدن به اهداف مشترک‌شان نقشه می‌کشند. آنها به این نتیجه می‌رسند که لینور ولاریون باید از سر راه آنها کنار برود تا آنها بتوانند باهم ازدواج کنند تا با قدرتِ بیشتر برای مقابله با ملکه متحد شوند. آنها مرگ لینور را صحنه سازی می‌کنند و او را به سمت دریای باریک برای زندگی‌‌ای آزاد رهسپار می‌کنند. این قسمت یادآور فصل‌های ابتداییGOT بود و تنورِ بازیِ مرگبارِ تاج و تخت را بیش از پیش برای طرفداران سریال داغ کرد…

در قسمت هشتم سریال “House of the Dragon” به شش سال بعد از اتفاقاتی که در پایان اپیزود قبلی شاهد بودیم، می‌رویم. جایی که لرد کورلیس ولاریون در جنگ استپ استونز به شدت زخمی شده و اکنون در دریفت‌مارک مسئله‌ی جانشینی او مطرح می‌باشد. برادر لرد کورلیس سر ویموند از شاهزاده رینیس می‌خواهد که از او حمایت کند تا یک ولاریون اصیل جانشین برادرش شود. با رسیدن این خبر به دیمون و رینیرا آنها برای دفاع از ادعای لوسریس به پایتخت می‌روند. اما در پایتخت استقبال خوبی از آنها نمی‌شود و با توجه به اوضاع نامساعد پادشاه ویسریس و اینکه زمام سلطنت اکنون در دستان آلیسنت و سر اتو های‌تاور بوده، شانس آنها برای پیروزی در ادعایشان کمرنگ می‌باشد.

ویموند ولاریون با آمدن به دربار از آلیسنت و سر اتو می‌خواهد که طی یک دادخواهی جانشینی لوسریس در دریفت‌مارک را نامشروع اعلام کنند تا او و خاندان ولاریون به عنوان متحدی قدرتمند مدیونشان شوند. رینیرا نزد شاهزاده رینیس که او هم در پایتخت بوده می‌رود و از او می‌خواهد تا از ادعای پسرش حمایت کند و حتی پیشنهاد می‌دهد که پسرانش با دختران دیمون و لینا ازدواج کنند. اما رینیس که رینیرا و دیمون را باعث و بانی مرگ پسرش می‌داند روی خوشی به او نشان نمی‌دهد، هرچند که جلوتر از پیشنهاد رینیرا استقبال می‌کند. رینیرا که پس از صحبت با شاهزاده رینیس نسبت به حمایت او از پسرش دچار تردید می‌شود به ناچار دست به دامان پدر مریض احوالش می‌شود. رینیرا از ویسریس می‌خواهد که حمایتش را از او و فرزندانش دریغ نکند.

در ادامه دادگاهی برای بررسی دادخواهی سر ویموند و تعیین جانشین برای فرمانروایی دریفت‌مارک به ریاست سر اتو های‌تاور برگزار می‌گردد. جایی که سر ویموند درخواستش مبنی بر جانشینی برادرش را حق مسلم خودش که از خون حقیقی و بدون تردید خاندان ولاریون بوده می‌داند. اما درست زمانی که نوبت به رینیرا می‌رسد تا از ادعای پسرش دفاع نماید، پادشاه ویسریس با حضور ناگهانی‌اش همه را غافلگیر می‌کند. ویسریس که به سختی توان راه رفتن دارد بار دیگر و احتمالاً برای آخرین بار به دلیل علاقه زیادش به رینیرا برروی تخت آهنین می‌نشیند. او با مطلع شدن از تصمیم لرد کورلیس بار دیگر لوسریس را وارث دریفت‌مارک اعلام می‌نماید. هرچند این مسئله موجب خشم سر ویموند شده و او ضمن زیر سوال بردن قضاوت ویسریس فرزندان رینیرا را حرامزاده و خودش را فاحشه خطاب می‌کند. چیزی که باعث می‌شود دیمون بلافاصله سر از تنش جدا کند.

همانطور که انتظار داشتیم بلافاصله پس از مرگ ویسریس بازی مرگبار بر سر تاج و تخت آغاز می‌شود. بازی پدی کانسیدین در نقش ویسریس در قسمت هشتم بسیار به یادماندنی بود و او با نقش آفرینی قدرتمندش لحظات ماندگاری را در ذهنمان تثبیت کرد. در دقایق آخر قسمت قبل، صحبت‌های ویسریس قبل از مرگش یک ذهنیت جدید برای آلیسنت بوجود می‌آورد. در حالی که شاه تصور می‌کرد دارد با رینیرا صحبت می‌کند (همان صحبت‌هایی که در کنار جمجمه اژدها به او گفته بود) از او می‌خواهد تا به خواسته اگان فاتح که مقابله آتش در برابر یخ است (در اصل مقابله با وایت واکرها) عمل کند و او را (در اصل رینیرا را) متحد کننده پادشاهی برای مقابله با تهدید بزرگ‌تر (وایت‌ واکرها) معرفی می‌کند. از همین سخنان آلیسنت برداشت خاص خودش را می‌کند و اعلام می‌دارد که پادشاه در واپسین لحظات زندگی‌اش اگان پسر بزرگترش را به پادشاهی انتخاب کرده است. این موضوع باعث می‌شود اتو هایتاور که حتی از قبل برای پادشاه کردن اگان با اعضای شورای کوچک هماهنگ کرده بود سریع نقشه اصلی‌اش یعنی از بین بردن دیمون و رینیرا و جانشین کردن اگان را مطرح کند.

برای جلوگیری از درز خبر مرگ شاه، آلیسنت و پدرش اتو هایتاور تمام خدمتکاران و بزرگان دربار را زندانی می‌کنند تا هیچ کس قبل از عملی کردن نقشه‌ی تاج گذاری اگان، از مرگ پادشاه باخبر نشود. اما ابتدا باید اگان را پیدا کنند! به نظر می‌رسد او مثل همیشه به دنبال عیاشی رفته است. آلیسنت دو نفر را مامور پیدا کردن اگان می‌کند (ایموند پسرش و کریستون کول) و اتو هایتاور نیز دو نفر از افراد تحت نفوذ خود (سر اریک و برادر دوقلویش) را برای اینکار مامور می‌کند. آلیسنت برخلاف پدرش قصد ندارد تن به کشتن رینیرا و فرزندانش بدهد و دقیقا به خاطر همین موضوع می‌خواهد زودتر به اگان برسد تا دست بالاتر را داشته باشد و بتواند نظر خودش را به کرسی بنشاند. اتو هایتاور در این قسمت نشان می‌دهد هرکاری برای جانشین کردن نوه‌اش انجام می‌دهد. او می‌خواهد قدرت را در خاندان خودش باقی نگهدارد و خیلی زودتر از آنچه همه تصور می‌کردند از بزرگان خاندان‌های مختلف دعوت می‌کند تا برای پادشاه جدید یعنی اگان قسم یاد کنند و هر آنکس با این موضوع مخالفت کند را سر به نیست می‌کند. حتی در شورای کوچک هم می‌بینیم وقتی لرد بیزبری به درستی اشاره می‌کند که کاری که آنها انجام می‌دهند غیرقانونی است به شکل خشونت آمیزی توسط کریستون کول به قتل می‌رسد! بازی تاج و تخت به خشن‌ترین شکل ممکنه در این قسمت عملی می‌شود…

در این بین رینیس ولاریون که در اتاقش زندانی شده با ملکه ملاقات می‌کند. ملکه خبر مرگ پادشاه را به رینیس می‌گوید و از او می‌خواهد تا در مسیر پادشاه کردن اگان او را یاری و از او حمایت کند. اما رینیس نمی‌خواهد عهد شکنی کند. آلیسنت نمی‌خواهد اژدهای رینیس را به او بدهد و می‌خواهد به زور از او یک حامی بسازد تا با قدرت بیشتری جلوی رینیرا قد علم کند اما رینیس به شدت از اینکه زندانی شده عصبانی است و می‌بینیم که او جواب گستاخیِ آلیسنت را در انتهای این قسمت به بهترین شکل ممکن می‌دهد…

در بخش‌هایی از این قسمت به جان هم انداختن کودکان خردسال را برای لذت بردن عده‌ای را در شهر می‌بینیم. کینگز لندیگ در این سریال تاریک‌تر از گیم آف و ترون است و سازندگان قصد دارند تا عمق فساد و جنون جاری در این شهر را برای مخاطب به نمایش بگذارند. کرم سفید، میساریا یکی از قدرت‌های مخفی شهر کینگز لندیگ است، قدرت او مانند لرد واریس در گیم آف ترون دانشی مخفی‌ای است که از جاسوس‌های سراسر شهر بدست می‌آورد. او از قبل از طریق یکی از جاسوس‌هایش که به عنوان خدمتکار در دربار کار می‌کند و با روشن کردن شمعی در نزدیکی پنجره به خبر مرگ پادشاه دست یافته، از این رو او در ازای کمک به یافتن اگان از اتو هایتاور درخواستی دارد. او می‌خواهد جلوی مبارزه کودکان در میدان‌های زیرزمین گرفته شود. اتو هایتاور که از قدرت میساریا در تعجب است این درخواست را می‌پذیرد و محل اگان را بدست می‌آورد. (بعد از متوجه شدن مرگ پادشاه اگان توسط میساریا گروگان گرفته می‌شود تا از این طریق او بتواند درخواستش را مطرح کند)

لریس استرانگ با یک سوال ساده به پیش آلیسنت می‌رود… اینکه به نظر او چطور پدرش اتو هایتاور زودتر اگان را پیدا کرده است؟ اما در عوضِ پاسخ این سوال او بدون اینکه حرفی بزند درخواست عجیبی از آلیسنت دارد تا پاهایش را به او نشان دهد! به نظر می‌رسد دید زدن پاهای او برایش لذت بخش است! (دوربین یک لحظه روی پای لریس می‌رود، سازندگان می‌خواهند نشان دهند او به خاطر معلولیتی که در پاهایش است چنین جنونی در وجودش رخنه کرده است!) او قدرت شبکه جاسو‌س‌های میساریا را برای آلیسنت شرح می‌دهد و می‌گوید حتی بین ندیمه‌های او نیز جاسو‌س‌هایی وجود دارد. احتمالا او می‌خواهد تا میساریا را از بین ببرد تا قدرت‌ جاسوس‌ها را خود بدست بگیرد…

دیدگاهتان را بنویسید