نقد و برسی سریال سقوط

سقوط، نام جدیدترین سریال نمایش خانگی به کارگردانی سجاد پهلوان زاده و محمدحسین مهدویان است که از روز ۱۴ دی ۱۴۰۱ آغاز به پخش کرده است. لازم به ذکر است که این سریال ساعت ۰۸:۰۰ چارشنبه هر هفته پخش می شود. در سریال سقوط الناز ملک , پدرام شریفی , حمید فرخ نژاد , سجاد بابابی , عباس جمشیدی فر به ایفای نقش پرداخته اند. پیوند عاشقانه آیسان و ژاکان در عبور از روزهای سخت آغازین زندگی مشترک شان، جانی دوباره می گیرد. آن ها برای آبیاری درخت عشق شان راهی ماه عسل می شوند… سفری که پایان اش تاریکی است. با آرتیها همراه باشید تا در خصوص نقد و خصوصیات این سریال بحث و گفتگو کنیم.

گویا قانون نانوشته ای بین قسمت افتتاحیه برخی از سریال های نمایش خانگی وجود دارد که مدت زمان آن نزدیک ۹۰ تا ۱۰۰ دقیقه باشد. لزوما این قسمت را نمی توان پایلوت نامید چون معنای اصلی آن «قسمت آزمایشی» است؛ یعنی قسمتی که برای ارزیابی اقبال مخاطب ساخته می شود. اما روندی که برخی سریال های نمایش خانگی در ایران در بردارند خلاف این مضمون است و صرفا این تایم طولانی سپری می شود تا قسمت اول در نقطه ای تمام شود که مخاطب اقناع شود که قسمت دوم را ببیند؛ تا این جا مشکلی وجود ندارد؛ مشکل زمانی ایجاد می شود که کنش ها در قسمت اول از ریتم بیوفتد و مخاطب را برای تماشای یک قسمت طولانی دلزده کند.

ردپای حضورمحمدحسین مهدویان از همان نمای اول سریال مشاهده می شود و این می توان نشانگر این باشد که او تاثیری بیش از یک مشاور دارد. پی رنگ اصلی در قسمت اول شباهت هایی با فضای فیلم سینمایی«شبی که ماه کامل شد» به کارگردانی نرگس آبیار دارد؛ با فرض آن که اثر آبیار سینمایی است و اثر سجاد پهلوان زاده مینی سریال است نمی توان از کندی روایت قسمت اول دفاع کرد؛ علی الخصوص که کارگردان سریال یک تدوینگر حرفه ای باشد. ما با انبوهی از کنش های تکرار شونده و سکانس های اضافه مواجه ایم که حذف برخی از آن ها خللی در روایت ایجاد نمی کند.

جدا از نگاه استراتژیک این مینی سریال که احتمالا از قسمت بعد پررنگ تر می شود؛ شخصیت پردازی ها ملموس به نظر نمی رسد اگر ژاکان را با عبدالحمید مقایسه کنیم؛ با تک تک جزییات تغییر حالات رفتاری شخصیت هوتن شکیبا در فیلم آبیار مواجه می شویم؛ روندی که در قسمت اول «سقوط» و بازی سجاد بابایی مشاهده نمی شود و صرفا مخاطب را با موقعیتی ویژه و غیر قابل پیش بینی مواجه می کند؛ همین امر باعث می شود تا این مواجه کمی تصنعی جلوه کند. بابایی را مخاطب پیشتر در سریال «خسوف» شناخته است؛ او بازیگر آینده داری است و می تواند به اندازه بازی کند. اتفاقی که در بازی او دیده می شود تغییر غلظت لهجه بابایی در سکانس های این سریال است؛ حتی در سکانس هایی بازی او بدون لهجه است که شاید مقبول مخاطب نباشد. الناز ملک بازیگر اصلی زن این سریال به عنوان یک بازیگر غیر چهره در قسمت اول بازی قابل قبولی دارد. یکی از دلایل کندی قسمت اول را می توان تمرکز روی این دو شخصیت و عدم وجود کاراکترهای دیگر و پیرنگ میان آن ها دانست.

باید دید «سقوط» در قسمت های آینده چگونه عمل می کند؛ آیا همچنان زیاده گو است یا با شکل گیری فضای اصلی قصه ریتم روایت برخلاف قسمت اول پیش می رود.

مهمترین ویژگی که در قسمت نخست سریال «سقوط جذاب و قابل پیگیری بود، انتخاب سوژه ملتهب و پرچالشی است که در آغاز، بذر آن پاشیده شد و در ادامه کار، شکل‌گیری یا عدم شکل‌گیری تعلیق اصلی در داستان، به چگونگی پرداختن به آن در قسمت‌های بعدی برمی‌گردد.
بر کسی پوشیده نیست که جنسی از بی حوصلگی و محافظه کاری در انتخاب سوژه ها و ایده های داستانی در نگارش متن و تولید فیلم ها و سریال های ایرانی وجود داشته و دارد. بخشی از این مسئله به محدودیت ها و ممیزی ها و سخت گیری های اطراف پرداختن به موضوعات مرتبط است، که خب در این بخش ماجرا نمی توان نویسندگان و کارگردان ها را مقصر دانست و ایراد از جایی دیگر است اما در دل همین فضا، کم نیستند سوژه ها و ایده هایی که پرداختن به آنها هم از نظر تاریخی و سیاسی و ملی ضرورت دارد، و هم از منظر سینمایی پرکشش است و مواد داستانی و تصویری خوبی در اختیار فیلمسازان قرار می دهد.
تنبلی و کاهلی و کم حوصلگی اما باعث می شود، کمتر نویسنده و کارگردانی سختی های پرداختن به آنها را به جان بخرد تا بلکه اثری با رنگ و لحن تازه خلق کند. اثری که هم کارکرد اقتصادی داشته باشد و مخاطب را اغنا کند و هم برای خود سازنده اثر دستاوردهای هنری مطلوبی به همراه بیاورد. چرا نباید ماجرای اطراف شکل گیری داعش و مصائب و فجایعی که اطراف ظهور و قدرت گرفتن این گروه در همین بیخ گوش خودمان رقم خورد، دستمایه ساخت مجموعه ای ازآثارتصویری قرار می گرفت؟ چرا در جهت منافع ملی و همزمان در جهت رونق اقتصادی و تولید محتوای تصویری به این سوژه جذاب پرداخته می شد؟
این مقدمه را از این باب مطرح کردم تا تاکید کنم، صرف سراغ گرفتن از این سوژه پرکشش و حتما پرمخاطره توسط یک کارگردان به خودی خود کنجکاوی برانگیز است و نگاه های بسیاری را به سمت خودش جلب خواهد کرد.

طبیعتا برای قضاوت در اینباره به زمان بیشتری نیاز داریم و بعد از چند قسمت ابتدایی می توان قضاوت های مستدل تری کرد. یادمان نرود که جرات به خرج دادن و محافظه کار نبودن امری ارزشمند است و حتما شایان توجه. مسئله سریال، مربوط به ماجرای فقر و محرومیت در مناطق کردنشین غرب کشور، مسئله کولبری و مصائب و آسیب های اطراف آن و مهمتر از آن ماجرای حضور برخی از ایرانیان در جمع تروریست های گروه داعش است. سوژه ها و نکاتی که این روزها بیش از پیش گریبان گیر شده است. به طور مشخص پرداختن به مشکلات اقتصادی مرزنشینان غرب کشور و آلام انکار ناپذیری که برای گذران زندگی تحمل می کنند و یکی از نمودهای برجسته آن گذران امور کردن از طریق کولبری است آن هم به واسطه به خطر انداختن جانشان.
هم کناری همین سه سرفصل پر تب و تاب که در بالا مطرح شد، به تنهایی قابل تامل و توجه است اما چه جنسی از جلب توجه؟ مهمترین نکته ای که در مورد خط داستانی سریال سقوط اهمیت دارد و شیوه پرداخت و بسط دادن آن در قسمت های بعدی، می تواند سرنوشت سریال رو مشخص کند، انتخاب زاویه نگاه فیلمنامه به شیوه تبیین دلایل پیوستن «ژاکان» به گروه داعش است. آیا این گرایش صرفا ریشه در مشکلات اقتصادی داشته است؟ آیا دلایل فکری و فرهنگی و سیاسی و مذهبی در کار بوده است؟ آیا ماجرای شستشوی مغزی در کار است؟
در قسمت نخست بیشترین تاکید برمشکلات اقتصادی و فقر و تنگدستی است و دلیل اصلی این گرایش تا اینجا این مقوله معرفی شده است اما چرا باید روی این موضوع تمرکز کرد؟ به یک دلیل ساده. آیسان و ژاکان عاشق هم هستند، بعد از یک معرفی طولانی و حتی به نظر خسته کننده و ترسیم فضای حسی و عاطفی میان آنها، به ناگاه فیلمنامه تلاش می کند با وارد کردن مخاطب به جغرافیای سوریه و رقه و حرکت به دل مناطق تحت کنترل نیروهای داعش، مخاطبش را درگیر نگرانی برای سرنوشت شخصیت زن داستانش کند.
تمهید در نظر گرفته شده هم شفاف است. عشق یک زن جوان به همسرش در معرض خطر نابودی و سوءاستفاده قرار می گیرد. اینجاست که پیوستن به داعش و رخدادهای بعدی جدای از حساسیت های فکری و سیاسی و تاریخی ای که برای ما ایرانیان در پی دارد، از حیث داستان پردازی و فیلمنامه نویسی اهمیت بالایی پیدا می کند، چرا که شیوه توضیح این حضور و شمایلی که از جهان داعشی ها ترسیم می شود، می تواند مخاطب را درگیر نگرانی برای آینده آیسان و ژاکان کند و یا برعکس مخاطب در ادامه دچار حس سرخوردگی و رودست خوردن شود.
پس شیوه داستان پردازی و البته تصویرپردازی به واسطه شیوه کارگردانی، فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس و البته شیوه هدایت بازیگران و اجرای آنها است که می تواند خونی در رگ سریال تزریق کند و جهان داعشی ها را به عنوان یک جهان ناشناخته برای مخاطب، به برگ برنده دسترسی به جذابیت در سریال برای پهلوان زاده بدل کند و یا ناموفق باشد و فرصت بسیار مهم و جذاب پرداختن به سوژه ای چنین چگال و پرکشش را بسوزاند.
بسیار کنجکاوم که ببینم پهلوان زاده که تدوینگر قابلی است و حالا در مقام کارگردان ظاهر شده است، چقدر در حذف زیاد تصویری و کم گویی و پرهیز از مطول گویی در سریال موفق خواهد بود. مقدمه چینی داستان در قسمت نخست به قدر کفایت انتظارات از یک کارگردان با تجربه تدوینگری را برآورده نکرد و این مقدمه چینی می توانست بسیار موجزتر و کوتاه تر باشد. البته که بخشی از این ویژگی مربوط به متن فیلمنامه است که می بایست پیش از آغاز ضبط فکری به حال آن می شد. این مسئله یکی از نکاتی است که مایلم در قسمت های بعدی جستجو و نتیجه تلفیق تجربه تدوینگری پهلوان زاده در مقام کارگردان سریال را رصد کنم.
جدای از این بحث، می توان گفت شاید در کنار پرداختن به جهان داعشی ها، یکی از مهمترین برگ برنده های سریال سقوط که توسط یک خانم فیلمنامه نویس به نگارش درآمده و یکی از شخصیت های اصلی اش دختری است که در آستانه مادر شدن و آغاز فصل تازه ای در زندگی اش، به یکباره به جهانی مخوف پرتاب می شود، این باشد که بتواند از تضاد میان جهان به شدت زن ستیز و مردانه داعشی ها و دنیای زنانه شخصیت اصلی داستان به خوبی بهره ببرد و به واسطه نگاه مسلط به جهان زنانه به واسطه قلم زدن خانم نویسنده سریال، این تضاد و تقابل به خلق موقعیت های پرکشش و پرتعلیقی منجر شود.
این همه اما گمانه زنی است و تنها راه حل برای قضاوت درستی یا نادرستی این قضاوت ها اجازه دادن به زمان است تا در ادامه و بعد از نمایش چند قسمت ابتدایی سریال بتوانیم برمبنای مصادیق تحلیل های عمیق تری در مورد این اثر داشته باشیم. در گام اول اما سریال در نگارنده این متن حس کنجکاوی برای پیگیری نتیجه کار سجاد پهلوان زاده را ایجاد کرده است.

داستان سریال«سقوط» در دو بخش ایران و عراق می‌گذرد و به تبع آن فیلمبرداری در ایران و عراق صورت گرفته است. عمده سکانس‌های ایران در استان کردستان و بخش عمده سکانس‌های عراق در استان موصل فیلمبرداری شده است. علاوه بر حمید فرخ نژاد بازیگران دیگری چون عباس جمشیدی فر، سجاد بابایی در این سریال بازی کرده‌اند. نقش اصلی زن این سریال به یک چهره تازه کار به نام الناز ملک سپرده شده است. درساخت این سریال محمد حسین مهدویان به عنوان مشاور کارگردان حضور دارد. فیلمنامه سریال را هم اعظم بهروز براساس طرحی از بهجت شریف به نگارش درآورده است.

این مینی سریال ۹ قسمتی یک داستان عاشقانه را بر بستر یک رخداد سیاسی و جاسوسی روایت می‌کند. در خلاصه داستان آن هم آمده است:« آیسان به پیشنهاد همسرش ژاکان برای ماه عسل راهی ترکیه می‌شود. اما حقیقت این سفر چیز دیگری است. این سریال روایتی متفاوت از داعش و حضور این گروه تروریستی در منطقه را به تصویر کشیده است. در این سریال برای اولین بار در شبکه نمایش خانگی صحنه‌های پر هزینه جنگی و پر التهاب به نمایش درمی‌آید.»

در تحلیل نهایی بررسی قسمت اول این سریال نشان می‌دهد که این اثر یک کپی برابر اصل از فیلم سینمایی «شبی که ماه کامل شد» خانم نرگس آبیار است. فیلمی که اثر برگزیده جشنواره فیلم فجر بوده است.

حالا مینی سریال «سقوط» همان روایت و همان تم را دنبال می‌کند. عناصر مشترک این دو اثر آنچنان زیاد است که هر مخاطبی که هر دو اثر را دیده باشد می‌تواند شباهت‌های آن‌ها را دریابد.  «شبی که ماه کامل شد» روایت دختر جوانی است که درگیر عشق جوانی می‌شود و در ادامه قصه، به مرور آرامش عشقی که از ابتدا مخاطب را نیز همراه خود کرده از بین می‌رود. در سفر اجباری دختر و مهاجرتش از ایران به پاکستان این روایت به آرامی پوست انداخته و فیلم درگیر ماجراهای تروریسم می‌شود و از یک ملودرام اجتماعی به فیلمی تراژیک تبدیل می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید