کارتون و انیمیشن باب اسفنجی

باب اسفنجی دارای دندان‌های خرگوشی شکل، چشمانی گرد و بدنی متخلخل شبیه به پنیر، و کت شلوار معمولی است که یادآور کارمندان خوش‌قلب اما فراموشکار و خراب‌کار اداره ثبت احوال است. موجودی که به همراه دوستش، پاتریک، تمام مدت مشغول فعالیت کردن هستند که اغلب اوقات نتیجه‌ی فعالیت این زوج، منجر به خراب‌کاری می‌شود و ناخواسته دردسر ایجاد می‌کنند. اما با وجود تمام این مسائل باز همچنان ناامید نمی‌شوند و با آن لبخند ابلهانه‌ی ژکوندوارشان به زندگی در زیر اقیانوس ادامه می‌دهند. در شهری خیالی در زیر دریا با موجودات و ساکنین دریایی، که همانند شهرهای خارج از دریا، دارای قوانین و اصول مشخص و روابط اجتماعی معین هستند.

اما چرا با وجود تمام دردسرها این موجود زرد رنگ دوست‌داشتنی است و توانسته قلب مخاطبین را تسخیر کند؟ شاید دقیقا به دلیل همین سادگی و داشتن عناصری مشترک با زندگی اکثر افراد جامعه ی امروزی است که این شخصیت و این سریال این میزان محبوب شده است. ایجاد همذات پنداری در عین حال سورئال بودن فضا، برگ برنده‌ این سریال است. به عنوان مثال با وجود آنکه ما در شهری زیر آب هستیم با موجودات دریایی، گاهی شاهد بارش برف و باران در زیر آب هستیم گویی که این شهر در فضای بیرون از دریاست و ما آن را ورای یک آکواریوم شیشه‌ای می‌نگریم. این دست بازی‌های کوچک بصری اگرچه که شاید در وهله‌ی اول به چشم نیایند اما از نظر مخاطب تیزهوش دور نمی‌مانند و از حضور این عناصر لذت می‌برد. فیلم جدید باب اسفنجی برخوردی بسیار سطحی و ناپیوسته با ایده‌های مختلف استفاده شده در طول خود دارد. تیم هیل که کارگردانی و نویسندگی فیلم‌نامه و داستان فیلم باب اسفنجی: اسفنج درحال فرار را برعهده داشته است در اولین قدم، یک چیز را خوب به اثبات رسانده؛ اینکه ارزش حضور و ایده‌پردازی هیلنبرگ در ادامه یافتن طولانی‌مدت مجموعه که از سال ۱۹۹۹ از شبکه نیکلودئون شروع شده غیرقابل‌انکار است. با اینکه تیم هیل یکی‌از نویسندگان قدیمی سریال است، در ساخت سومین فیلم سینمایی باب اسفنجی هیچ استعداد شگرفی بروز نمی‌دهد. در سومین فیلم باب اسفنجی ترکیب جاناتان ایبل و گلن برگر فقط در نوشتن داستان اولیه کنار تیم هیل بوده‌اند، این دو نفر فیلم‌نامه‌ی آثاری مثل ترول‌ها، پاندای کونگ‌فوکار، هیولاها علیه بیگانگان و البته فیلم باب اسفنجی ( اسفنج بیرون آب ) را نوشته‌اند. شاید اگر تیم هیل برای نوشتن فیلم‌نامه‌ی سینمایی باب اسفنجی از همکاری مجدد ایبل و برگر استفاده می‌کرد نتیجه‌ی پایانی وضع بهتری پیدا می‌کرد.

شاید روزی که استفان هیلنبرگ Stephen Hillenburg خالق این موجود کوچک دوست‌داشتنی و معلم مدرسه برای آموزش بهتر دنیای زیر آب به دانش آموزانش، شروع به نوشتن کتابی آموزشی کرد هرگز تصور نمی‌کرد که در عرض ده سال، ایده‌های اولیه‌ی داستانی او تبدیل به مجموعه سریالی انیمیشنی بسیار موفق و محبوبی شود که در سراسر دنیا طرفداران پر و پا قرص خود را دارد. پس از آن در تمام این سال‌ها او با همراهی و همکاری کمپانی و استودیوی معروف نیکلدون Nickelodeon بر روی این مجموعه و ساخت فصل‌های مختلف سریال و فیلم‌های سینمایی بلند باب اسفنجی کار کردند. آن‌ها طی این سال‌ها موفق شدند این اسفنج کوچک زرد و دوستانش را به یکی از محبوب‌ترین کاراکترهای تاریخ تلویزیون و رسانه در جهان مبدل سازند.

استمرار در تولید و داستان‌های خلاقانه، در کنار دیالوگ‌های ساده اما قوی و ماندگار یکی دیگر از دلایل موفقیت این مجموعه است. مخاطبین اصلی این سریال در ظاهر کودکان هستند، اما در حقیقت بزرگسالان نیز از دیدن این مجموعه‌ی ساده اما طناز با موقعیت‌های سورئالیستی و کمدی لذت برده و برای دقایقی سرگرم می‌شوند. بسیاری از آثار کودک و مجموعه‌های کودکان وجود دارد که با وجود تلاش‌های بسیاری که در ساخت و تولید آن‌ها شده است، اما در حقیقت تنها مخاطبین کودک را آن‌هم به صورت موقت جذب خود می‌کند و در ادامه پس از چند فصل ساخت آن‌ها به اتمام می رسد. این حقیقت همیشه وجود داشته است، که با وجود صرف هزینه و خوش ساخت بودن بسیاری از آثار، اما گروه سازندگان توانایی ارتباط با مخاطب خود را ندارند و در نهایت پروژه‌ها ناتمام رها می‌شوند. امتیازی که سازندگان باب اسفنجی به خوبی از آن بهره‌ بردند.

اما در این بین باب اسفنجی و پاتریک، ستاره‌ی دریایی بد شکل و احمق، تنها نیستند. در کنار آنها نیز سایر شخصیت‌ها و کاراکترها را داریم که در پیشبرد داستان بسیار موثر هستند. شخصیت‌هایی که به راحتی می‌توانیم ما به ازایی برای هر یک از آنها در زندگی روزمره‌مان بیابیم. به عنوان مثال  اختاپوس، همسایه‌ی آنها که موجودی از خودراضی و بی‌اعصاب است و به نوعی نماینده‌ی تمام همسایه‌های بیکار و کنجکاوی است که به دنبال سرک کشیدن در زندگی دیگران هستند. آقای خرچنگ، صاحب رستورانی که باب اسفنجی در آن کار می‌کند و فرد طماع و حریصی است که کارمندانش را تحت فشار می‌گذارند و نماینده‌ی تمام روسایی است که هر روزه کارمندان خود را عذاب می‌دهند و البته کارمندان‌شان هم ناخواسته موجب دردسر آنها می‌شوند. و کاراکترهای دیگر که به مدد شخصیت‌پردازی درست گروه نویسندگان به خوبی شکل گرفته‌اند و بر روی قاب تصویر نشسته‌اند. از نقاط قوت و متفاوت کار حضور راوی در نقش یک کاراکتر فعال است که با مخاطب نیز ارتباط مستقیم برقرار می‌کند و در جائیکه احساس می‌شود فیلم از ریتم می‌افتد، حضور موثر و از قبل برنامه‌ریزی شده‌ی راوی به داستان و برقرار ماندن ارتباط مخاطب با اثر کمک شایانی می‌کند. عنصری که در آثار و سریال‌های ایرانی کودک  اغلب کاملا نادیده گرفته می‌شود.

مجموعه‌ی باب اسفنجی، یک کمدی اسلپ استیک است که با داستان‌هایی بسیار ساده و شخصیت‌های کارتونی به هجو و نقد جامعه و فرهنگ غالب می‌پردازد. این اثر در لایه‌های زیرینش دارای طنز گزنده و نیش‌داری است که برای مخاطب بزرگسال طراحی و نوشته شده است. هدف اصلی سازندگان سریال دادن پیام و شعار به مخاطب نیست، برخلاف بسیاری از سریال‌های ریز و درشت وطنی که فیلم‌سازان به دلیل عدم شناخت صحیح از مخاطب، مخصوصا مخاطب خردسال، تلاش می‌کنند ذهن آن‌ها را با دادن انبوه پیام‌های گل‌درشت و تکراری بمباران ‌کنند که در نهایت باعث از دست دادن مخاطبین خود می‌شوند. گروه سازنده‌ی باب اسفنجی هدف اصلی خود را از ساخت این سریال، به خوبی می‌دانند و آن هم سرگرم نمودن مخاطب است که دقیقا یکی از عوامل اصلی محبوبیت این سریال نیز به شمار می‌رود.

از دیگر عوامل موفقیت سریال انمیشن باب اسفنجی، میتوان از فضاسازی‌های خلاقانه فضا و شهر زیر آب، طراحی کاراکترهای جالب و ساده، دیالوگ‌پردازی‌های بسیار دقیق و حرفه‌ای، صداپیشگی خوب صداپیشگان و از همه مهم‌تر استمرار و نظم سازندگان گروه باید یاد کرد که طی همه‌ی این سال‌ها با کمترین ادعا و حاشیه توانسته‌اند رقبای بسیار جدی در عرصه‌ی رسانه را به راحتی و آرامی کنار بگذارند و در سراسر جهان در قلب مخاطبین خود ماندگار شوند. امیدواریم در ایران نیز سازندگان سریال و انیمیشن با مرور موفقیت‌های این مجموعه و مجموعه‌های مشابه در سیاست‌های ساخت و تولید آثار تجدید نظر نموده و مسیر جدید و مدرنی را در پیش گیرند.

اما در انیمیشن The SpongeBob Movie: Sponge on the Run همچنان برای برآوردن این انتظارات از راه‌های جواب پس‌داده‌ی قسمت‌های قبلی استفاده شده است. پوسایدون، خدای هفت دریا در شهر گمشده‌ی آتلانتیس برای رفع چروک صورت خود و احساس جوانی و قدرت به کرم حلزون احتیاج دارد اما چون تمام موجودی حلزون آن‌جا را نابود کرده است خادم خود را دنبال تهیه‌ی حلزون می فرستد. اگر از اینکه شخصیت پوسایدون هم نمونه‌ی مشابهی در اولین فیلم سینمایی باب اسفنجی دارد بگذریم (شخصیت شاه نپتون که تاج قدرت خود را از دست داده بود)، نمی‌شود با طراحی بی‌روح و سطحی این شخصیت جدید کنار آمد. دنیای باب اسفنجی همیشه برای طراحی خلاقانه‌ی شخصیت‌های دریایی پرتعداد خود موردتحسین بوده است و حالا پوسایدون به‌عنوان شخصیت مهم این فیلم در ابتدا چیزی نیست جز نسخه‌ای جوان‌شده از شاه نپتون که برای حفظ ظاهر از هیچ ریخت و پاشی دریغ نمی‌کند.

درحالی‌که شخصیت صدراعظم پوسایدن خیلی بامزه‌تر از خود او عمل می‌کند، درادامه هم شخصیت‌پردازی کاملی برای پوسایدون شکل نمی‌گیرد؛ او پادشاه یک آتلانتیس مدرن و پرزرق‌وبرق است که تفریحاتی هم دارد اما فقط به بیان انگیزه‌ی او برای استفاده از حلزون اکتفا می‌شود. این شخصیت‌پردازی ضعیف به‌خاطر مشکل بزرگ فیلم در عدم اختصاص زمان بیشتر برای بافت حیاتی داستان است که با هدر دادن ابزار و مصالح موجود منجر به افت فیلم شده است.

وجود یک دادگاه نمایشی حوصله‌سربر که تعریف منطقی دل‌چسبی ندارد و پراز تملق و مدح در رسای شخصیت باب اسفنجی شده است بدترین بخش فیلم را شکل می‌دهد که ترانه‌ی اجرا شده در آن را هم با خود به زیر می‌کشد، اینکه اسم فیلم ابتدا It’s a Wonderful Sponge بوده نشان می‌دهد سازنده‌ها هم زیادروی در این مورد را درک کرده‌اند و حداقل در نام‌گذاری فیلم از شدت آن کم کرده‌اند. حتی صحنه‌های فلش‌بک مربوط‌به کودکی باب اسفنجی، حضور در کمپ کورال و آشنایی با گری و سایر شخصیت‌ها هم که به‌صورت منقطع در سکانس دادگاه پخش می‌شود کم‌رمق‌تر از چیزی است که بتواند این قسمت را نجات دهد.

سومین فیلم سینمایی باب اسفنجی برای فرار از این مخمصه قبل‌از هرچیز به حضور عجیب کیانو ریوز وسط یک بوته خار غلتان در نقش سیج دل بسته است.این همکاری می‌توانست به برگ برنده‌ی فیلم تبدیل شود ولی ای کاش سازنده‌ها حداقل نگاهی به حضور کیانو ریوز در انیمیشن داستان اسباب بازی ۴ می‌انداختند تا استفاده‌ی درست از حضور یک سوپراستار را یاد بگیرند. اگر فرض بگیریم که این حضور و شکل پیاده‌سازی آن آخرین قسمتی بوده که سازنده‌ها برای راحت شدن بهره‌برداری از یک ستاره‌ی هالیوودی در نوشتن داستان به آن فکر کرده‌اند با این وضع جور درمی‌آید.

از هیکل کیانو ریوز فقط قسمت سر او با هاله‌ای نورانی داخل یک بوته‌ی خار غلتان پیداست که همکاری سختی جهت بهره‌برداری و البته کنترل هزینه‌های فیلم ایجاد نمی‌کند، به‌علاوه سیج هرجا لازم باشد می‌تواند با شکل فشرده‌اش درکنار شخصیت‌های اصلی قرار بگیرد و تا آخر فیلم با غلتی وارد کادر و از آن خارج شود. این حضور نصفه و نیمه می‌توانست با فانتزی‌پردازی بیشتر در مورد  حکمت وضع سیج و استفاده از تضاد موجود در شخصیتی که بین جسم ناچیزی مثل خار غلتان به توصیه‌های عرفانی می‌پردازد به طلسمی سحرآمیز برای نجات فیلم تبدیل شود.

این مشکل برای شکل‌گیری روند تغییر آقای خرچنگ و بی‌انگیزه شدن او حتی دربرابر از دست رفتن پول و فرمول مخفی همبرگرش هم وجود دارد که چندان باورپذیر پیاده نشده است. از طرفی خوشگذرانی باب اسفنجی و پاتریک با رسیدن‌به شهر آتلانتیس باعث می‌شود آن‌ها هدف اصلی خود را فراموش کنند. تکمیل پیام اخلاقی فیلم که از سکه‌ی چالش شروع شد با برگشت سیج و هوشیار کردن این دو نفر درست جلوی قصر پوسایدون ادامه می‌یابد.

در تمام این موارد استفاده از داستان‌گویی موزیکال می‌توانست با سبک و سیاق انیمیشنی اثر همبستگی خوبی ایجاد کند اما فیلم برای ساخت و استفاده از ترانه‌هایی که ضمن روان کردن ترکیب این قسمت‌ها به زبان گویای آن تبدیل شود خساست به خرج داده است. به‌هرحال آقای خرچنگ، اختاپوس، پلانگتون و سندی هم طبق انتظار در روالی قابل حدس برای ملحق شدن به باب و پاتریک به‌راه می‌افتند تا انتهای فیلم کمی جان بگیرد اما عجله و شتاب میانه‌ی فیلم در یک سوم پایانی هم به روند آن لطمه زده است.

عملیات نجات کلاسیک باب اسفنجی و پاتریک بعداز نطق‌های نچسب دادگاه و فلش‌بک‌هایی که بیشتر شبیه‌به تبلیغی برای اسپین-آف سریال هستند، به زدوخوردی کمدی تبدیل می‌شود اما در بزنگاه پایانی به ساده‌ترین شکل ممکن رفع و رجوع می‌شود چراکه شخصیت پوسایدون پردازش پیش‌پاافتاده‌ای از یک کاراکتر منفی انعطاف‌پذیر در داستان است، برای همین همچنان تغییراتی لحظه‌ای و سست در داستان فیلم‌نامه شکل می‌گیرد که سروشکلی ناقص دارد.

درواقع سکانس‌های غیرمرتبط مختلفی در فیلم دیده می‌شود که به یکپارچگی نهایی آن ضربه زده است. هرچند ورود به بخش لایواکشن در خواب و رویای مشترک باب اسفنجی و پاتریک ایده‌ی خوبی است و از سکانس‌های لایواکشن دو فیلم قبلی پتانسیل بیشتری دارد اما چون فیلم‌نامه برای رسیدن‌به آتلانتیس عجله دارد، رخوت ابتدای فیلم و طولانی شدن بخش دادگاه درانتها، فرصت بیشتری برای تنیده شدن داستان با ماجرای ال‌دیابلو و حضور سیج در آن باقی نمی‌گذارد. درعوض در یک سکانس رویاگونه که به‌صورت لایواکشن ساخته شده است باب اسفنجی و پاتریک در مسیر خود وارد شهری با حال‌وهوای وسترن به اسم گانر گالچ می‌شوند و سیج برای ایجاد پیام اخلاقی فیلم، یک سکه‌ی چالش به باب اسفنجی و پاتریک مي‌دهد تا دربرابر زامبی‌های میخانه‌ی اینفرنو و شخص ال دیابلو عرض اندام کنند. درست مثل همکاری هانس زیمر برای آهنگسازی فیلم که در حد یک برند باقی می‌ماند و آن‌چنان قابل‌توجه از آب درنیامده است، رقص زامبی‌ها و رپ خواندن اسنوپ داگ هم وصله‌ی نچسب دیگری به این ماجراجویی سراسیمه‌ی باب اسفنجی اضافه می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید