فیلم مردی به نام اوه A Man Called Ove یک black comedy درخشان از هانس هولم Hannes Holm کارگردان سوئدی است که برگرفته از رمان پر فروش و موفق ماکس بکمن Fredrik Backman است.
در عالم سینما به ندرت ممکن است فیلمی بر مبنای اقتباس ادبی تولید بشود و اثر موفقی از کار درآید، چون ادبیات همیشه چند گام از سینما جلوتر و کاملتر است. با این وجود، فیلم سوئدی «مردی به نام اوه» ساختهی «هانس هولم» جزو استثناهاست.
فیلمی خوشساخت و دیدنی که توانست به فهرست پنج فیلم نهایی نامزد جایزهی اسکار راه پیدا بکند. گرچه باید گفت در این اقتباس سینمایی با یک فیلم هنری با قاببندی، نورپردازی، چهرهپردازی و کارگردانی خلاقانه طرف نیستیم. اتفاقا فیلم «مردی به نام اوه» اثری تجاری و همهپسند است که خوب ساخته شده و از تماشای آن لذت می برید.

فیلم مردی به نام اوه قرار است روزمرگی ها، دغدغه ها، سر خوردگیها و موفقیتهای اوهی ۵۹ ساله (رولف لاسگارد) را بعد از بازنشستگی اجباری از کار و مرگ همسر محبوبش سونیا با بازی ایدا اینگول را به تصویر بکشد و مخاطب را با ناگهانی ترین ری اکشن قهرمان فیلم و در واقع نخستین گره افکنی زود هنگام فیلم در مقابل بحرانهای زندگیش، (خودکشی) که در تکنیک Im medias re (تکنیک داستان گوئی از میانهی ماجرا و در نقطهی بحرانی) بسترسازی میشود، مواجه کند.
نقد و بررسی فیلم مردی به نام اوه :
اساساً اگر به سنت فیلمسازی کلاسیک فلش بکی بزنیم، در میابیم که خط داستانی در این آثار بر سیر یک روایت ساده با پرسناژهای مختصر جریان دارد. زندگیهایی کاملا رئالیستی با فراز و نشیبهایش که تضادها را بیشتر نشانه میگیرد. «مردی بنام اوه» هم در مورد این تضادهاست. تقابل نسل جدید و سبک زندگیشان با نسل پیر و فرتوت که به گوشهای تنها پناه برده و حوصلهی هیچکس را هم ندارد. نسلی که با سختیها دست و پنجه نرم میکرد اما امروز شاهد تنبلی و از کار افتادن نسل مدرن است.
فیلمساز شروع اثرش را با یک آکسیون بسیار جذاب استارت میزند. اُوِه میخواهد خودکشی کند اما در بار اول و دوم در میانهی راه شاهد تجاوز به حریم شخصیاش و حیاط خانهاش است و اینکار او را به خشم میآورد و مرگ را کمی به وقت اضافه میسپارد. خانوادهای ایرانی به همسایگیاش نقل مکان کرده و در بدو آشنایی، با برهم زدن نظم ساختاری زندگی اوه، یک تضاد را برای وی ایجاد میکنند. تضادی که آرامش مستهلک پیرمرد نچسب ما را بهم زده و اولین قدم در راستای تغییر پرسناژ از ساحت تک بعدیاش میباشد.
اما در دیاگرام کلی ژانر کمدی، معرفی و ساخت پرسناژ اهمیت ویژهای دارد، بخصوص اینکه این امر وابسته به پیرنگ و خط روایی کلاسیک باشد. فیلمساز برای بهینه سازی پرسناژ اوه از یک ترفند قدیمی و کارساز استفاده مینماید و آن ساختار فلش بک و ایجاد حس نوستالژیک است. اوه پس از اینکه محیطش را امن کرده، با خیال راحت به سراغ مرگ میرود. گفته میشود وقتی انسان در تعلیق بین مردن و زندگی قرار میگیرد تمامی آنچه که در گذشته داشته است، در عرض چند ثانیه در ذهنش تداعی میشود. حال فیلمساز با این آکسیون گریزی میزند به گذشتهی پرسناژش تا مخاطب، او را بهتر بشناسد و درگیری وی را درک نماید.

اوه در جوانی زندگی پر فراز و نشیبی داشته که ضلع مستحکم فراز مهم دوران شکل گیری شخصیتش، پدر وی بوده است. پدری محکم و استوار که در نبود مادر، فرزند پسرش را بزرگ میکند و تا انتها هم آیندهی بچهاش برای وی مهم است. اما یک اتفاق پدر را از اوه جدا میکند. در کلیت زندگی پرسناژ اصلی فیلم، دو تصادف نقش اصلی در دو پردهی فیلم را بازی مینماید. یکی تصادف و کشته شدن پدر و دیگری فلج شدن همسر او و مردن بچهای که تا به آخر از داشتنش سهمی ندارد. حال در این بین با مردن تنها یار همیشگی و عشق زندگیاش، اوه دیگر امید و وابستگیای به دنیا ندارد و میخواهد دور باطل تکرار را به دست خود قیچی کند. اما آکسیونهای دراماتیک فیلم که با امر خودکشی شوخی کرده و آن را به هجو می.کشد، امیدی الساقی را به اوه میدهد و آن وراد شدن همان همسایهی ایرانی است.
فیلمساز به زیبایی هرچه تمامتر سبک و گونهی زندگی دو طیف از خانواده را در مقابل هم میگذارد. خانوادهای شرقی که گرمای رابطه میانشان بسیار مهم است و خانواده ی غربی که در پیری، تنها و تک افتاده میشوند. پرداخت به چنین موتیفی در بستر ساختار، درام را به اکتیو بودن رسانده و با ایجاد گرهافکنی حسی در پوآن بعدی روایت، گرهگشایی را به طور تقارنی در رابطهی پیرمرد با تک تک اعضای خانوادهی ایرانی میبینیم. امری که در درامنویسی به گزارههای درام و المانهای فاصلهگذار نام گذاری میشود. این تضادها با تسامحی دراماتیک، آرام آرام وارد تغییر فاز موضع فیلم شده و با شوخیهایش و ساخت صحنههای ملودرام در ساحت نوستالژی، یک اتمسفر مفرح را به وجود میآورد.
اوهای که هیچ وقت فرزندی نداشته، اکنون باید نقش یک پدرخوانده را بازی نما. پدری که هم باید در کنار دختر خواندهاش باشد و هم دل نوههای الساقیاش را شاد کند. این رویه با یک خط متمرکز، درام را در شخصیتسازی اثر رو به جلو برده و فضا را طوری از سردی در میآورد که مخاطب هم با همذات پنداری با وضعیت جدید، گرمای خانواده را احساس میکند.

نکات مثبت فیلم :
«مردی بنام اوه» در ساحت فرم هم به اندازهی مضمونی که طرح کرده، حرفش را با زبان تصویر میزند. فیلمساز به درستی در شروع اثر با فرم خود، اتمسفر سرد و بیروح درامهای سوئدی را میسازد. همچون کاری که برگمان و سوکسدورف در درامهای شخصیت محور در آثارشان انجام میدادند. استفاده از دکوپاژی منظم و با قاعده که فضای شهرک را در آورده و خصوصیات پرسناژ فیلم با فرم، به اثر وجههای تماتیک میدهد. حتی فیلمساز در اواسط کار پس از استفاده از جامپ کاتهای مکرر و شاتهای کوتاه، یک سکانس عالی در حدود ۲ دقیقه با تکنیک برداشت بلند میگیرد.
سکانسی که دوربین در نمایی تعقیبی رو به عقب تراولینگ کرده و اوه و پروانه در حال حرف زدن در مورد یک اتفاق مضحک هستند و آنجا بیننده برای نخستین بار لبخنده پیرمرد عبوس را میبیند و این برداشت بلند کار خود را در یک نمای خوب انجام میدهد. اصولا در این قسمت با اکت بازیگر، فراز درام از گرهافکنی در ساحت شخصیت وارد فاز گرهگشایی پرسناژی میگردد.اما فیلم در پایانبندی بر خلاف انتظار، با پایان خوش تمام نمیشود و نکتهی مهم اثر همینجاست. یعنی فیلمساز با اینکه با فضای ملودرام دسته و پنجه نرم کرده ولی فیلمش را با سانتی مانتالیسم شعاری و کلیشهای نمیبندد و اوه در کمال سکوت و آرامش، پس از آخرین تجربه.ی خوش زندگیاش، در خانه بر روی تخت میمیرد و به آرزوی اولیهاش که پیوستن به سونیا (همسرش) بود میرسد.
از نقاط قوت دیگر فیلم، انتخاب درست گروه بازیگران است. تماشاگر میتواند از بازیهای خوب بازیگران، بخصوص سه بازیگر نقشهای اصلی یعنی رولف لاسگورد (اُوه)، بهار پارس (پروانه) و آیدا اینگول (سونیا) لذت ببرد. اُوه دقیقا همان شکل و ظاهری را دارد که هنگام خوانش کتاب در ذهن خواننده مجسم میشود. بهار پارس، در حالی که بازی روان و پختهای دارد،گاهی با دیالوگهای فارسیزبانش تماشاگر ایرانی را غافلگیر و هیجانزده میکند، و آیدا اینگول در نقش زنی عاشقِ زندگی،کتاب، مردم و گربهها، بسیار ماهرانه و دلنشین ظاهر شده است.

در پایان
فیلم مردی به نام اوه که به مثابهی یک ساخت است شامل یک سری ساختارهاست. ساختارها همگی شامل رشتهای از متغیرها هستند که با هم در ارتباطند. اما درون یک ساختار، لااقل یک متغیر وجود دارد که به عامل« استوکاستیک » -اخلال یا اختلال- که دقیقاً نمیدانیم چیست وابسته است. یک ساختار، همچون یک معادلهی ساختاری، عامل را با خود حمل میکند که عدم تعین دارد یا خطاست که در صورتی که ادامه یابد و تکرار شود و محصور و محدود نگردد به دغلکاری در آثار بعدی منجر میشود.
توضیح معرفت شناختی این بحث این است که ما از لحاظ ریاضی، هرگز به حد شناخت یک پدیده –حتی یک ذره- نمیرسیم. چرا که هم شناخت و هم پدیده هر دو بی نهایتند. بنابراین عامل استوکاستیک دارای حجم و وسعتی است که قابل تعیین نیست. وجودش در یک سیستم در صورتی که پخش و پلا باشد، به معنای تخریب دیر یا زود کل بناست و در صورتی که این جزء یا اجزاء در جای معینی موجود بوده و دارای وزن باشند و از چگونگی ارتباط آنها با اجزای دیگر آگاهی کافی موجود باشد، سیستم فرو نمیریزد.
فیلم «مردی به نام اُوه» ارزش بیش از یک بار دیدن را دارد، ولی پیشنهاد میکنیم ابتدا رمان فیلم مردی به نام اوه را بخوانید تا با تمام ابعاد زندگی و شخصیت اُوه آشنا بشوید، سپس سراغ تماشای جهان زیبای مردی بروید که همه او را به یک نام صدا میزنند: «اُوه».